• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : خواب خاطره ها
  • نظرات : 5 خصوصي ، 12 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مريم گلي 
    سلام ساراي خوبم....
    چه فضاي قشنگي......

    منم ياد قبلناي خودمون افتادم....
    گفتي روزاي باروني............ چه قدر دلم تنگ شده واسه قديما.... روزايي که امتحانامونو زودتر از موعد برگزار مي کردن و ما هم بدون ترس از اينکه کتاب تاريخ بازم بخواد استفاده شه کتابارو زير بارن جرواجر مي کرديم......
    يا خواباي سر کلاس ديني
    و
    کلاساي فوق اکتيو ادبيات....
    واي که چقدر دلم واسه تک تکشون تنگ شده...
    اين روزا که ميگذره اصلا به نتيجه ي کنکور خيلي فکر نمي کنم....
    همش به فکر اينم که سال بعد چه قدر دلم واسه اين روزا تنگ خواهد شد........
    ديگه برم....
    خدافس.....
    پاسخ

    سلام مريم گلي! اون وب خودت بود؟! آدرسش رو يادم نيست كه برات بنويسم! براي اين پرسيدم چون لينك نكردي آدرس وبت رو روي اسمت! آره واقعا اين خاطره ها قشنگن! هيع! موفق تـــــــــــــــــــــــــرررررر باشي! :) مواظب خودت باش!
    آخ خ خ خ ! که خواب زمستوني چه قدر حال ميده ! اونم سر کلاااس !(چشم روشن !!!!)
    coffee
    پاسخ

    :دـــــــــــــي !!! ايول خواب زمستوني واژه ي شايسته اي است! :دي
    + خواهر داغدارت 

    بشر!!! سر کلاس زبان فارسي خوابيدي که اين وضع ديکتته ديگه!!! البته شايد اگه پادراتوس ميخوردي بهتر بود!!!

    دريپ نه دريبل!!

    تحنيت نه تهنيت!!

    يکم گردو بخور باهوش بشي بعد که خوب جوييديش مطلب آپ کن!!آفرين ...آبرو داريم... زشته... بده...عيبه...

    اين وبلاگ خاله کدومه؟؟؟ "خاطره" نداريم تو لينکات!!!

    پاسخ

    پادراتوس كه توي دنيا تكه! اونو مي خوردم مي رفتم توي زندگي نباتي! باشه! حتما به گفتت عمل مي كنم! ببينم جواب ميده با نه!؟ :دي اينم وب خاله: http://naime.parsiblog.com البته فك نكنم هنوز بهش رسيده باشه! سرش خيلي شلوغه! لينكش مي كنم حالا! :)

    sAlAm sArA! khUB?!...UpAm,Baaa pIshAm
    پاسخ

    بازگشتت رو از فسيل بودن جدا تبريك و تحنيت عرض مي كنم! تو خوبي؟! هنوزم اون مدلي مي خندي؟! :)


    آخي...!

    پولي ک اينا رو گفت ي لحظه دلم همون روزاي بارونيو خواست.

    ي بار واسه پروژه ها مونده بوديم مدرسه بعد بارون اومده بود و کسي نفهميده بود چون همه ورزشگاه بودن!

    بعد ک اومديم بريم خونمون خيلي باحال بود!باز هوا گرفته بود و رنگين کمون درس شده بود!ايتقــــده خوشگل بود ک خدا مي دونه!ملتم گوشياشونو در آورده بودن عکس مي گرفتن!

    دلم بارووون مي خواد.بدجوري....

    پاسخ

    هيع! ولي بارون مدرسه ما يه چي ديگس! :دــــــــــــــــــــــــي
    ساراجون، فکر کردي الکي شيفته ات شدم؟؟؟؟؟ واسه همين سر کلاس خوابيدناتبود ديگه. (گاهي موقع زير ميز و گاهي وقتا روي ميز)
    پاسخ

    مهم اينه كه آدم كمبود خوابشو يه جوري جبران كنه!
    + فاطمه 


    سلام!

    چه طوري؟

    پاسخ

    سلام. خوبم. تو خوبي؟!
    + يه دختر ِ 
    من دلم معلم زبان فارسي و اسم فاميل نقطه اي ميخواد :-<
    پاسخ

    تو بازار موجود نيست!


    ما هميشه تو سرويسمون پولدار بوديم!

    چون مليکا رو داشتيم!

    اون روز استثنا مليکا پول نيوورده بود!

    و گرنه مي ترکوند هميشه!

    پاسخ

    پولدار بدبخت! :دي

    ده نمکي داره اخراجي ها 4 مي سازه.

    اسمشو گذاشته رسوايي!

    مي دونستي؟

    من الان فهميدم.

    پاسخ

    ديگه خسته شدم! دوسش ندارم! برام لوس شده! ديگه اخزاجي هاي 4 نميشه ك...!


    ئه؟

    من اولين نظر بودم؟

    اين قدر محو متن بودم که نفهميدم!

    پاسخ

    هميشه محوي تو!


    دلم مدرســـــــــــــــــــــــــه خواست.....

    مدرسه اينجوري ها! مدرسه اي که اين طوري بهش نگاه کني...

    مدرسه تو زمستون.

    وقتي هوا گرفته اس...

    بارون مي ياد...

    يه بار سر کلاس اجتماعي همين طوري شدش!

    يهويي شروع کرد بارون اومدن!

    وحشتناک.

    زنگ آخرم بود. با عارفه رفتيم بيرون کلي خيس شديم! چه قده حال داد!

    بعد که سوار سرويس شديم توي سربالايي اوين ماشين بالا نيومد!

    بايد هانيه رو مي ديدي! وقتي قرمز شده و بود منو بغل کرده بود که يهو سقوط نکنيم!

    بعد مشخص شد چون ما عين احمقا چارتايي عقب مي شستيم ماشين بالا نمي رفته و من و مليکا و ريحانه و هانيه پياده شديم و ماشين بدون ما از سربالايي بالا رفت...

    نمي دوني چه قده معرکه بود!

    ما تو بارون. مثل لشکر موش هاي آب کشيده راه مي رفتيم و قاه قاه مي خنديديم و دعوا مي کرديم سر اينکه که جلو ي گروه وايسه و کي عقب.

    آخه خيابون شلوغ بودش نمي شد کنار هم بريم بايد پشت سر هم مي رفتيم. همه هم دوست داشتن وسط راه برن که حرفاي بقيه رو بشنون.

    بعد مي خواستيم بريم سوپر يه چيزي بخريم بخوريم. ولي 200 تومن بيشتر نداشتيم و کلي غصه مي خورديم.

    در يک لحظه طلايي که من داشتم غر غر مي کردم که حالا که پول نداريم چرا داريم مي ريم سوپر يادم افتاد که هزار و پونصد تومن عارفه صبح بابت کادوي خانوم طهراني بهم داده و الان تو جيبمه!

    با همون هزار و پونصد به علاوه دويست تومن ريحانه رفتيم خوراکي خريديم و زديم به بدن....

    چه قـــــــــــدر حال داد....

    دلم خواست....

    دلم يه روز باروني خواست....

    يه روز ســــــــــــرد....

    پاسخ

    آخه ما هميشه توي دركه توي برف و بارون و يخبندون بوديم! هميشه! خيلــــــــــــــــــــي درجه حرارت توي باغا فرق داشت با يكمي اون ور تر! خدايي خيلــــــــــــــــي لذت بخشه مدرسه رفتن توي پاييز و زمستون! يه خاطره ي ديگه هم دارم كه اونم مي خوام بذارم! اونم توي همين اب و هواست! اين قضيه ي بي پولي توي سرويس ما هم خيلــــــــــي مشهوده!