• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : كمي تلخي بچشيم....
  • نظرات : 2 خصوصي ، 21 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام بانو ! نميدونم چرا اين کلمه ي بانو افتاده توي تيکه کلام ها و حرفا و نوشته هام.

    پس باز هم سلام بانو!

    چ باحال! خوبه ک ي سالي دوام آوردي.

    منم دوست دارم ک ي داستان بنويسم ک با تمام داستان ها و سوژه هاي دنيا فرق داشته باشه. شخصيت هاش با اين آدماي اتو کشيده و کليشه اي فرق داشته باشه و واقعا وجود داشته باشه. داستان خودم رو هم خيلي تکراري مي بينم!

    من يک تابستان از خودمان نوشتم. از خودم و تو و پولي و قيچي. در تابستان بين پنجم دبستان و اول راهنمايي. از همه چيزمان نوشته بودم. از تيکه کلام ها و عشق ها و اسم هاي مستعار و حساسيت ها و همه چي! ي دفتر خيلي خوشگل هم داشتم و توش مي نوشتم. بعد از اون تابستون ننوشتم. اون دفتر خوشگلم هم کمتر از 10 صفحه توش نوشتم. بعد ها ب دفتر کامپيوتر نياز داشتم صفحه هاي اولش رو با چسب نواري چسبوندم. پولي ي مدت گير مي داد ک چسبش رو بکنه و من نميذاشتم. از ترسش کندم اون صفحه ها رو گذاشتم لاي يکي از پوشه هام. بعد تر ها ک داشتم آشغالاي توي کمدم رو مي انداختم بيرون ک همين اخيرا بود چشمم بهش افتاد پاره اش کردم و سر ب نيست شد...

    هي روزگار!

    پاسخ

    اصولا و اساسا به كلمه ي بانو علاقه دارم و دوسش دارم! :) خب چرا شروع به نوشتن نمي كني؟! واقعا حيف كه اون داستانو سر به نيست كردي! :( آخه چرا اين كارو كردي؟! چطوري دلت اومد؟! مي خونديم و مي خنديديم! من خودم چن وخ پيش ياد اين قضيه ي مارگارد و مارگارت افتادم و كلـــــــــي خنديدم به ديوونه بازي هامون! هيع! يادش گرامي! ؛)