موافق نيستم...
سلام بانو ! نميدونم چرا اين کلمه ي بانو افتاده توي تيکه کلام ها و حرفا و نوشته هام.
پس باز هم سلام بانو!
چ باحال! خوبه ک ي سالي دوام آوردي.
منم دوست دارم ک ي داستان بنويسم ک با تمام داستان ها و سوژه هاي دنيا فرق داشته باشه. شخصيت هاش با اين آدماي اتو کشيده و کليشه اي فرق داشته باشه و واقعا وجود داشته باشه. داستان خودم رو هم خيلي تکراري مي بينم!
من يک تابستان از خودمان نوشتم. از خودم و تو و پولي و قيچي. در تابستان بين پنجم دبستان و اول راهنمايي. از همه چيزمان نوشته بودم. از تيکه کلام ها و عشق ها و اسم هاي مستعار و حساسيت ها و همه چي! ي دفتر خيلي خوشگل هم داشتم و توش مي نوشتم. بعد از اون تابستون ننوشتم. اون دفتر خوشگلم هم کمتر از 10 صفحه توش نوشتم. بعد ها ب دفتر کامپيوتر نياز داشتم صفحه هاي اولش رو با چسب نواري چسبوندم. پولي ي مدت گير مي داد ک چسبش رو بکنه و من نميذاشتم. از ترسش کندم اون صفحه ها رو گذاشتم لاي يکي از پوشه هام. بعد تر ها ک داشتم آشغالاي توي کمدم رو مي انداختم بيرون ک همين اخيرا بود چشمم بهش افتاد پاره اش کردم و سر ب نيست شد...
هي روزگار!