• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : به رنگ حضور تو
  • نظرات : 4 خصوصي ، 20 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    سلام بانو

    خيلي زيبا بود منو برد توي اون فضا و تصوير سازيتون حرف نداشت . فقط از اونجايي که دوس دارم کامنتم مفيد باشه ايراداتي که بنظرم اومد هر چند به ظاهر کوچيه ولي فني هستن براتون ميگم :

    اول اينکه ساعت رو ننوشتيد فقط نوشتيد ساعت شب بود ! يا ميگفتيد ساعت چند شب بود يا ساعتش رو بر ميداشتيد همون شب بود يا آخر شب بود رو ميذاشتيد . دوم اينکه پدر زهرا بدون هيچگونه مقدمه اي يهو وارد داستان ميشه . کاش قبل از اينکه بگيد من (حرفاي پدر زهرا.....)ميگفتيد که مثلا پدر زهرا راننده اس يا هر چيز ديگه...

    ببخشيد شايد به نظر شمام اينا مشکلي نباشه به هر حال بازم لذت بردم . از اين تحسينتون کردم که از اون نوع نوشته ها نبود که با يه بار خوندنش بفهمي چي شد !

    پاسخ

    ممنون! ايساعت شب بود يه اصطلاحه كه من زياد استفادش مي كنم اونم وقتي ساعت رو نميدونم يا دقيق نمي خوام بگم ولي خب استفادش توي اينجا ايراد داره، درسته! و مشكل دوم رو هم كاملا درست ميگيد، حتما ميرم الان ويرايشش مي كنم! خيلـــــــي ممنون از دقتتون! :)
    اگر حضورت رنگ داشت و اگر حضورت رنگ نمي باخت.......
    چه زيبا بود اين متن......مرسي
    پاسخ

    ممنون.


    ليلا همين الان که داشتم به تو نظر مي دادم بهم پي ام داد.

    اين مخاطب خاص کيست که عالم همه ديوانه ي اوست؟

    کيه حالا کلــــــــــک؟

    پاسخ

    كيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟! (با لحن بابا اتي!) نظر قبليت چند تا اسم خاص داره واسه همين تاييدش نكردم! :(
     <      1   2