آره ببين. دقيقا همونه که خودش رو خفه مي کرد و من نمي رفتم خاموشش کنم بعد علي مي اومد کلي سرم داد مي کشيد بعد مي رفت به مامانم مي گفت و باقي ماجرا...
خيلي مقاومه...(شيطون تا الان بايد کر و کور لال و کچل و فلج شده باشه.... :دي)
سلام عزيز. من عاشق خواننده هاي وبلاگم هستم. چه فعال و چه خاموش مثل شما دوست گرامي.
خوشحالم که خواننده هايي مثل شما دارم. وبتون رو مي خونم.
سلام...
شماها دو تا ديوونه اين....که من به جفتتون افتخار مي کنم....
تازه تو کلا ارزش سرکار گذاشتن ندارين....
من بازم مي گم دو به همراه پلي البته تو يه کم از پلي بيشتر ديوونه ايد....
مي دوني جالب چيه؟
اينه که ساعته هنوز کاملا کاملا سالمه! (چشم و گوش شيطون کر، ماشالله... چش نخوره...) و از اون عجيب تر که قبلا هم متعلق به علي بوده و معلوم نيست علي چه بلاهايي سرش اورده(فکر کنم شيطون بايد لال هم بشه!)
جالب تر از اون اينه که مارکش استاره!
ولي اگر ببينيش مي بيني که خيلي بدبخته. رنگش رفته. يه طرفش کنده شده افتاده پشت تخت من حال ندارم برم بيارمش بندازم سر جاش. بعد سيماش از اونجا که کنده شده زده بيرون... خلاصه خيلي بيچارگي کشيده..
هيس!
قيچي!ببن هروقت دلت خواس آهو رو شکار کني همونطروي برو جلوش وايسا!بهش زل بزن!
بعد خود ب خود اين اهوئه عاشقت ميشه از درد دوري مي ميره=))
گفتم نيس ي کمي کم خودتو تحويل بگيري اينو بگم تکميل شي..!
ها ها ها!
ي نکته اي اينجا قابل ذکره.آقا جون من پاستيل دوس ندارم!چرا کسي درک نمي کنه شرايطو!اي بابا..!
ي مدت همش تو کشوم پاستيل سفت شده بود ک سرنوشت همشون سطل آشغال بود!اخي پاستيلاي بيچاره...
دلم واست تنگ شده جوحه!از اين اصطلاخ جوجه خوشم اومده!
ي وخ سري مري نظري چيزي بم نزني،ندي!
مرديم از بي قيچي اي!:*
عبدو هم يه آبنبات واسم خريده بود(از مالــــــــــزي!!!) که شبيه ستاره بودش. بعد من گذشته بودش رو ميزم و مدت ها طولاني باهاش حال مي کردم. يه روز هم که از خواب بيدار شدم مي خواستم ساعت خفه کنم دستم خورد به اون آبنباته با همه محتويات ميزم ريخت رو زمين و آبنباته شکستش حالا هنوز هم دارمش ولي شکسته...
همون آبنباتي که نغمه يه روز مي خواست بخورتش! چه بي رحم.....!
همين ديگه.....