عبدو هم يه آبنبات واسم خريده بود(از مالــــــــــزي!!!) که شبيه ستاره بودش. بعد من گذشته بودش رو ميزم و مدت ها طولاني باهاش حال مي کردم. يه روز هم که از خواب بيدار شدم مي خواستم ساعت خفه کنم دستم خورد به اون آبنباته با همه محتويات ميزم ريخت رو زمين و آبنباته شکستش حالا هنوز هم دارمش ولي شکسته...
همون آبنباتي که نغمه يه روز مي خواست بخورتش! چه بي رحم.....!
همين ديگه.....