قيـــــــــــــــــــــچي!
بي خيال اين بحث ها.
من يه متن قشنگ سر کلاس ديني نوشتم. الان مي خوام ايميلش کنم. واسه تو هم مي فرستم! صب کن:*
موجود
من حسودي ام شد.
ما مدرسه مون از هم جدا شد اين همه واسم قصه ننوشتي!
زودباش عذر خواهي کن.
(الان علي داره شعر مولوي واسه اعظم مي خونه و منم دارم اشک هام رو پاک مي کنم چون اعظم مي خواست کتلت درست کنه و کلي پياز رنده کرد! ازت هم متنفرم. برو!)
در ضمن من نفهميدم دقيقا اون كي بود؟
وااااااااي سارا! دقيقا مي تونم دركت كنم دوستي! با تمام وجود مي فهمم چي مي گي دوست گلم!
هميشه پشتتم!هميشه!!!!!
ج نظرت:
تو گفتي تا آخر اين هفته اي ک داره مياد فرصت دارم!
در ضمن من مي دونم که به جايي نمي رسم با حرفيدن! واسه همين هيچ خوش ندارم صدايي بشنوم! هربار مخم زده ميشه ولي وقتي فکر مي کنم دوباره پشمون ميشم!
هيچ چيزش عقلاني نيس.