• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : از كوچه ي هفتم شرقي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    علي ما خداي بازياي کامپيوتري بودش!

    اصلا خودش هميشه به خودش مي گفت قهرمان بازي ها!(بايد لحنش رو هم بهت بگم!) اصلا فکرشو نمي کنم هنوزم هم که من يه بازي رو تموم کنم که اون هزار سال قبل از من تمومش نکرده باشه!

    همه ي بچه ها بازي اسراييلي مي کنن! مثلا همين پسردايي من(اون يکي) يه بازي هايي مي کنه! من از قيافه يارو رو جلد بازي هم مي ترسم! چه برسه و بازي کردنش!

    پاسخ

    ديوانن از بس!!! من اعصابم بهم مي ريزه وقتي يكي از يه چي زيادي خوشش بياد! مثلا بابام مختار كه مي ديد! تكرارش رو توي همه كانالا يكي يه دور مي ديد و اعصابم بهم مي ريخت نااااااااااااااااااااافرم!!!!!!
    + يه دختره 
    من دسم به شوما برسه فقط ...
    پاسخ

    خب بعدش؟! شيطونه چي ميگه؟! خبري ازت نيست شج عزيزم! :(

    قشنگ بود عزيزم.

    به روزم .

    پاسخ

    ممنون!

    سلام..

    من هميشه به مورچه هاي خونمون غذا مي دادم..:)

    پاسخ

    سلام! چ لطيف! :دي

    منظورم از بچه هاي کوچيک بچه هاي کوچه بود( در نظر قبلي)

    ولي منم کلي با پسردايي هام کامپيوتر بازي مي کردم! هنوزم بازي مي کنم! با علي هم کمبت بازي مي کردم! از اين بازي کتک کاري ها! علي هم هميشه منو مي برد! فک کن! هزاران ساعت بازي مي کرديم و هر دفعه علي مي برد و اصلا هم خسته نمي شديم! تا صبح هم شده مي شستيم! تازه هر چند وقت يه دفعه کمبت از رو کامي پاک مي شد و بعد يه مدت که دوباره نصبش مي کرديم! براي هزارمين بار مي شستيم بازي مي کرديم! هزاران هزارن بار!

    تازه يه بازي هم داشتيم که دو تايي بودش. يعني من و علي دو تا شخصيت بازي بوديم که بايد مي رفتيم تو خيابون کتک کاري! بعد هي من و علي به جاي دشمنا همديگه رو مي زديم و هي با هم دعوا مي کرديم که چرا خونمو کم کردي! مگه نمي بيني داريم مي بازيم! حالا هي منو بزن!

    واااااااااااي خداي من چه قدر خوش مي گذشت!

    تازه منم بچه بودم خيلي علاقه داشتم بشينم نگاه کنم علي و نغمه بازي مي کنن. يعني اونا بازي کنن و من نگاه کنم(يا علي بازي کنه و من نگاه کنم) هيچ وقت هم خسته نمي شدم. اونا هي دلشون واسه من مي سوخت مي گفتن تو هم بيا بازي کن. من مي گفتم نه من دلم مي خواد نگاه کنم!

    واقعا خوشم مي ياد. اگر الان هم علي بياد و بشينه به بازي کردن! من ساعت ها مي شينم نگاه مي کنم! واقعا هم حال مي کنم!

    چه قدر شبيه بچگي هام هنوز....

    پاسخ

    وااااي! تفاوت را احساس كنيد! من تنها بازي كامي كه تونس سرگرمم كنه نيدفوراسپيد ها بودن كه يادمه بچه كه بوديم علي عاشق ماسين آتشنشاني بود منم واسه تولدش كلــــــــــــــــي جون كردم و توي بازي يه ماشين آتشنشاني بود با كلي زحمت مسابقه رو بردم و ماشينه كه قفل بود رو براش باز كردم! همسايه جهنمي رو هم خيلي دوس داشتم ولي مشكلش اين بود كه زود تموم ميشد بعد حرصم در ميومد! كلا عذاب وجدان مي گرفتم وقتي مي ديدم يه بازي كامي مسخره كه وجود خارجي نداره تونسته منو سرگرم كنه بعد حرصم در ميومد و مي زدم مي تركوندمش! علي ما كه همش از اين بازي اسرائيلي ها مي كرد! (مامانم بهش مي گفت اسرائيلي چون خيلي خشن بود!) منم از اون بازي متنفرررر بودم! روزايي كه عليرضا(ژسر خالم) ميومدم دوتايي باهم وحشي ميشدن و اون بازي رو انجام مي دادن! (ا..... چقدر زر زدم!)

    مامان من هيچ وقت نمي ذاشت توي کوچه بازي کنم!

    خوشحالم هم که نمي ذاشت. از بچه هاي کوچيک خونه قبليمون خوشم نمي اومد!

    آخــــــــــــــــي قيچي! گفتم خونه قبليمون! يعني الان اينجا شده خونه جديدمون! پنجره اتاقم رو به بلواره! همش من مي شينم صف پمپ بنزين تو بلوار رو نگاه مي کنم....

    پاسخ

    نه! من از همون اول بي شعور بودم و كلا اجازه اي نبودم! يهو مامانم مي ديد اومدن دنبالم منم بدو بدو داد مي زدم خدافس و مي رفتم منتظر جوابم نبودم! ولي من خوشحالم كه از اونجا اومديم به دلايلي... :دي


    آخي!

    من و نغمه و علي هميشه سر ته خيار ها دعوا مي کرديم!

    ولي هميشه مغز استخون ها براي کوچيک ترين فرد خونه بود(که من بودم! :دي!)

    سر مغز کاهو هم دعوا مي کرديم! فک کن! مامانم علاوه بر سالاد درست کردن بايد کاملا حواسش رو به اين جمع مي کرد که عدالت هم بين ما رعايت بشه!

    پاسخ

    ما كلا دعوا نمي كرديم سر اين چيزا! خيلي ريلكس وقتي كه داشتي پاورچين پاورچين مي رفتي توي آشپزخونه تا مثلا حساب همين مغز كاهو رو برسي و در اين مدت فكر مي كردي كه چقدر زرنگ و ناقلا هستي مي ديدي كه يه نفر زرنگ تر از تو هم هست! بعدم اصلا به روي خودت نمياري كه دوس داشتي اون مغز كاهو رو تو بخوري و مجبوري تظاهر كني كه هيچ اتفاق مهمي نيفتاده و حرصتم اصلا در نيومده!
    متن قبليتم خيلي قشنگ بود :)
    نمي دونم چرا جديدا خيلي کلمه ي "تعلق خاطر" مي بينم!!
    ولي قشنگ بود ;)
    موفق باشي!
    پاسخ

    مي خواي عوضش كنم؟! ممنون! تو هم موفق تر باشي! ؛)
    سلام!
    آره آدم گاهي اوقات دلش براي چيزياي قديمي و ساده ي زندگيش تنگ مي شه ...
    خيلي قشنگ بود :)
    پاسخ

    سلام! بعضيام با گذشتشون زندگي مي كنن! ممنون! :)


    بودنت يه جور نبودنت يه جور خيل يقشنگ بود!با اون حرفت موافقم که ميگي با خودت کلي حرف تکرار مي کني که بهش بگي ولي وقتي بهش مي رسي همه چي يادت ميره! خيلي بده!و همينطور با اينکه منتظر اس ام اس بموني! خيلي بده! درکت مي کنم.

    در مورد تعلق خاطر! خيلي بده خيلي که بخواد فقط برا يخدافظي برگرده! اميدوارم واسه من حداقل هيچ وقت اين اتفاق نيفته!

    پاسخ

    نبودنت يك جور قشنگ بود؟! :) در مورد تو هيچ دليلي نداره ك ي همچين اتفاق ناگواري بيفته.