علي ما خداي بازياي کامپيوتري بودش!
اصلا خودش هميشه به خودش مي گفت قهرمان بازي ها!(بايد لحنش رو هم بهت بگم!) اصلا فکرشو نمي کنم هنوزم هم که من يه بازي رو تموم کنم که اون هزار سال قبل از من تمومش نکرده باشه!
همه ي بچه ها بازي اسراييلي مي کنن! مثلا همين پسردايي من(اون يکي) يه بازي هايي مي کنه! من از قيافه يارو رو جلد بازي هم مي ترسم! چه برسه و بازي کردنش!
قشنگ بود عزيزم.
به روزم .
سلام..
من هميشه به مورچه هاي خونمون غذا مي دادم..:)
منظورم از بچه هاي کوچيک بچه هاي کوچه بود( در نظر قبلي)
ولي منم کلي با پسردايي هام کامپيوتر بازي مي کردم! هنوزم بازي مي کنم! با علي هم کمبت بازي مي کردم! از اين بازي کتک کاري ها! علي هم هميشه منو مي برد! فک کن! هزاران ساعت بازي مي کرديم و هر دفعه علي مي برد و اصلا هم خسته نمي شديم! تا صبح هم شده مي شستيم! تازه هر چند وقت يه دفعه کمبت از رو کامي پاک مي شد و بعد يه مدت که دوباره نصبش مي کرديم! براي هزارمين بار مي شستيم بازي مي کرديم! هزاران هزارن بار!
تازه يه بازي هم داشتيم که دو تايي بودش. يعني من و علي دو تا شخصيت بازي بوديم که بايد مي رفتيم تو خيابون کتک کاري! بعد هي من و علي به جاي دشمنا همديگه رو مي زديم و هي با هم دعوا مي کرديم که چرا خونمو کم کردي! مگه نمي بيني داريم مي بازيم! حالا هي منو بزن!
واااااااااااي خداي من چه قدر خوش مي گذشت!
تازه منم بچه بودم خيلي علاقه داشتم بشينم نگاه کنم علي و نغمه بازي مي کنن. يعني اونا بازي کنن و من نگاه کنم(يا علي بازي کنه و من نگاه کنم) هيچ وقت هم خسته نمي شدم. اونا هي دلشون واسه من مي سوخت مي گفتن تو هم بيا بازي کن. من مي گفتم نه من دلم مي خواد نگاه کنم!
واقعا خوشم مي ياد. اگر الان هم علي بياد و بشينه به بازي کردن! من ساعت ها مي شينم نگاه مي کنم! واقعا هم حال مي کنم!
چه قدر شبيه بچگي هام هنوز....
مامان من هيچ وقت نمي ذاشت توي کوچه بازي کنم!
خوشحالم هم که نمي ذاشت. از بچه هاي کوچيک خونه قبليمون خوشم نمي اومد!
آخــــــــــــــــي قيچي! گفتم خونه قبليمون! يعني الان اينجا شده خونه جديدمون! پنجره اتاقم رو به بلواره! همش من مي شينم صف پمپ بنزين تو بلوار رو نگاه مي کنم....
آخي!
من و نغمه و علي هميشه سر ته خيار ها دعوا مي کرديم!
ولي هميشه مغز استخون ها براي کوچيک ترين فرد خونه بود(که من بودم! :دي!)
سر مغز کاهو هم دعوا مي کرديم! فک کن! مامانم علاوه بر سالاد درست کردن بايد کاملا حواسش رو به اين جمع مي کرد که عدالت هم بين ما رعايت بشه!
بودنت يه جور نبودنت يه جور خيل يقشنگ بود!با اون حرفت موافقم که ميگي با خودت کلي حرف تکرار مي کني که بهش بگي ولي وقتي بهش مي رسي همه چي يادت ميره! خيلي بده!و همينطور با اينکه منتظر اس ام اس بموني! خيلي بده! درکت مي کنم.
در مورد تعلق خاطر! خيلي بده خيلي که بخواد فقط برا يخدافظي برگرده! اميدوارم واسه من حداقل هيچ وقت اين اتفاق نيفته!