• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : از كوچه ي هفتم شرقي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    آخي!

    من و نغمه و علي هميشه سر ته خيار ها دعوا مي کرديم!

    ولي هميشه مغز استخون ها براي کوچيک ترين فرد خونه بود(که من بودم! :دي!)

    سر مغز کاهو هم دعوا مي کرديم! فک کن! مامانم علاوه بر سالاد درست کردن بايد کاملا حواسش رو به اين جمع مي کرد که عدالت هم بين ما رعايت بشه!

    پاسخ

    ما كلا دعوا نمي كرديم سر اين چيزا! خيلي ريلكس وقتي كه داشتي پاورچين پاورچين مي رفتي توي آشپزخونه تا مثلا حساب همين مغز كاهو رو برسي و در اين مدت فكر مي كردي كه چقدر زرنگ و ناقلا هستي مي ديدي كه يه نفر زرنگ تر از تو هم هست! بعدم اصلا به روي خودت نمياري كه دوس داشتي اون مغز كاهو رو تو بخوري و مجبوري تظاهر كني كه هيچ اتفاق مهمي نيفتاده و حرصتم اصلا در نيومده!