• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : از كوچه ي هفتم شرقي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مامان من هيچ وقت نمي ذاشت توي کوچه بازي کنم!

    خوشحالم هم که نمي ذاشت. از بچه هاي کوچيک خونه قبليمون خوشم نمي اومد!

    آخــــــــــــــــي قيچي! گفتم خونه قبليمون! يعني الان اينجا شده خونه جديدمون! پنجره اتاقم رو به بلواره! همش من مي شينم صف پمپ بنزين تو بلوار رو نگاه مي کنم....

    پاسخ

    نه! من از همون اول بي شعور بودم و كلا اجازه اي نبودم! يهو مامانم مي ديد اومدن دنبالم منم بدو بدو داد مي زدم خدافس و مي رفتم منتظر جوابم نبودم! ولي من خوشحالم كه از اونجا اومديم به دلايلي... :دي