• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : غنيمتي بنام خواب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    مامانم منو برا نماز بيدار ميکرد و بعد از نماز بايد حاضر ميشدم واسه اون روزا_روزايي که بعضياشون واقعا و به غايت کشنده بودند_ و مامانم واسه اينکه مغزم به يک تن صدا عادت نکنه و کاراييش رو جهت عمليات بيدارکنون از دست نده انواع اقسام تن ها و عبارات رو چاشني لفظ مظلوم "نماز"ميکرد:نمازه فاطمه نماز...پاشو نماز..فاطمه نماز...آفتاب زد(!!)...سرويس اومد(!!!)...نمازنمازنمازنماااااااز...

    يني يه چيزي بدتر از ديريديديد!

    پاسخ

    ايول! :دي باحال بود هم درد :)


    ببين کچل. من ميرم خونه اينا رو مي خونم. الان خونه مامان بزرگمم. مامانم اينا رفتن اصفهان. بعدش يه مطلب ديگه که هست اينه که بياي خونمون.

    يه مطلب ديگه هم که هست اينه که من جديدا تصميم به معرفي کتاب تو وبلاگم گرفتم. اگر بخوني سرخورده نشم خيلي ممنونتم.

    قربونت. صبح زنگ زدم خواب بودي.

    پاسخ

    سلام كچل فرفري! باز تو نرفتي همراشون اصفهمون؟! تو ديگه غجب اصفهاني هستي قبلنا به مشهديا شك داشتم :دي ميخوام بيام ولي فعلا نميدونم بشه يا نه! ايول من از اين كار خوشم مياد! كتاباي هاينريش بٌل رو هم معرفي كن! چندتاشو من خلاصه خوندم جلب مخفي بود ولي سخت گيرم مياد كه بخرم. كتاباتم آماده كن ميخوام بيام خونتون چند تا جلد كتاب مشتي درو كنم! :دي (لات شدم :0 )