مامانم منو برا نماز بيدار ميکرد و بعد از نماز بايد حاضر ميشدم واسه اون روزا_روزايي که بعضياشون واقعا و به غايت کشنده بودند_ و مامانم واسه اينکه مغزم به يک تن صدا عادت نکنه و کاراييش رو جهت عمليات بيدارکنون از دست نده انواع اقسام تن ها و عبارات رو چاشني لفظ مظلوم "نماز"ميکرد:نمازه فاطمه نماز...پاشو نماز..فاطمه نماز...آفتاب زد(!!)...سرويس اومد(!!!)...نمازنمازنمازنماااااااز...
يني يه چيزي بدتر از ديريديديد!
ببين کچل. من ميرم خونه اينا رو مي خونم. الان خونه مامان بزرگمم. مامانم اينا رفتن اصفهان. بعدش يه مطلب ديگه که هست اينه که بياي خونمون.
يه مطلب ديگه هم که هست اينه که من جديدا تصميم به معرفي کتاب تو وبلاگم گرفتم. اگر بخوني سرخورده نشم خيلي ممنونتم.
قربونت. صبح زنگ زدم خواب بودي.