ديشب نصفه شبا يهو ياد اون صحنه اي افتادم که تو اومدي سر کلاس ما و معلم تفکره داشت مي رفت بعد در يه لحظه که غافل شدم تو و سبا و حميده ريخته بودين سر همديگه و تو جيغ مي زدي که ديوونه تر از منم پيدا ميشه!
همون نصفه شبي پقي زدم زير خنده....
راستي همين الان با اين احوال پرسي کردناي ضحي يادم افتاد که ديروز تولد سبا بود!
امروزم تولد 16 سال و 4 ماهگيه منه! :)