حال همه ي ما خوب است. ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور که مردم به آن شادماني بي سبب ميگويند.
با اين همه عمري اگر باقي بود، طوري از کنار زندگي مي گذرم که نه زانو آهو بي جفت برزد نه اين دل ناماندگار بي درد تا يادم نرفته است بنويسم. حوالي خواب هاي ما سال پر باراني بود. مي دانم هميشه حياط آن جا پر از هواي تازه باز نيامدن است. اما تو لااقل حتي هر وحله ، گاهي ، هر از گاهي ببين انعکاس تبسم رويا شبيه شمايل شقايق نيست؟
راستي خبرت بدهم خواب ديده اند خانه اي خريده ام بي پرده ،بي پنجره بي در، بي ديوار. هي بخند ! فردا را به فال نيک خواهم گرفت. دارد همين لحظه يک فوج کبوتر سفيداز فراز کوچه ما مي گذرد. باد بوي نام گساني به من ميدهد يادت مي آيد رفته بودي خبر از ارامش آسمان بياوري؟
نامه ام بايد کوتاه باشد ،ساده با شد ، بي حرفي از ابهام و آينه!
از نو برايت مينويسم :
حال همه ي ما خوب است اما تو باور نکن.