• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : آخرينِِ آخرين شات
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعيده خواهري در غربت! 

    آدم ياد نيکولا ميافته!! براي سعيد خوندم (البته اسمهارو نگفتم که مثلا مورد نداشته باشه!!!)
    اونم سر تکون ميداد و مي گفت واي واي واي واي...

    منم گفتم تو هم مزاد پنداري کردي نه؟ آدم ياد خودش ميافته!!

    پيرنا فرمود : چي چي رو؟! ما خيلي هم جدي بوديم!!اين کارا چيه مايه آبرو ريزي!!!!

    و من فرمودم( تو دلم): پس نصف عمرتان برفنا بوده است بد بختاي جدي!!!

    شايد ديگه هيچ وقت اين زمان و اين مکان برنگرده ولي اگه آدم باشيد ميتونيد اين جمع رو براي هميشه براي خودتون حفظ کنيد و خواهيد ديد که گذر زمين هرچقدر هم که بگذره،باز وقتي به هم ميرسيد خلگري تون گل ميکنه و انگار نه انگار که ديگه هفده ساله نيستيد!!

    غصه نخور کنکور که تموم شه همه خاطرات خوبت رو با دوستاي محبوبت ميتوني تکرار کني اگه خودتون بخاهيد!!

    پاسخ

    دقيقااااا پ.ن كه مي خواستم بنويسم همين بود كه اون موقع ياد نيكولا اينا بودم!! واقعا اينطوري بودن؟! باورم نميشه! معمولا ميگن پسرام شيطنت دارن! تازه اينكه كاري نبوده! حداقل شيطنته كه نداشتن؟! مدرسه استثنائي هاي جدي نبوده؟! وا! بيخيال بزن قدش! راستي اومدي تهران بايد ي ساندويچي ببرمت! يادت باشه ها!