• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : 336
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعيده پيروز نبرد 

    معلومه خيلي سوختي.... هاها هااااااااااا حال داد.

    بنشين بر سر جايت! کوچک تر از اين سخن ها هستي...

    پاسخ

    بشين بينيم باو!
    + خواهرت تاج سرت!! 

    خيلي هم ذات پنداري کردم با اين نوشته.... آخي...

    منم اغلب اين حس رو نسبت به تو دارم!!!

    پاسخ

    بيخود! نميام مشهد! موهامم كوتاه ميكنم! نميذارم مامانم بياد عروسي! به اون خياطم ميگم آنفولانزا بگيره و ناخودآگاه لباستو قيچي كنه! به آتليه هم ميگم كادرش رو مرد كنه! تو هم بشين سر جات باد خنكت رو بخور
    وااااااي....!
    چ حس مشترک خفني!!!!منم تازگيا دلم ميخواد يکيو بکشم!يني کشتن و ترور هم نه...دلم ميخواد با دستاي خودم خفش کنم...
    هرچقدم بش فک مي کنم ب عمق نفرتي ک ازش دارم پي مي برم...
    وااااااااااااااااااااااي....//
    :$
    :دي
    پاسخ

    آره بعد دلم ميخواد اون لحظه كه ناخونامو تو گردنش فشار ميدم و حلقه ي دستمو تنگ تر ميكنم همش بهم التماس كنه و بگه كه غاط كرده و اينا! رو التماسش تاكيد ميكنم! گريه هم بكنه لطفا! آه....