شايد روزي قلبم را که در گوشه ي از دنيا جا گذشته ام، در پشت آن ديوارهاي متروکه شهر پيدا کردم و براي هميشه سپردم به چشمهاي يک غريبه …! مي نوازم يادت را…رد پاي تو هنوز مانده بر روي غروب لحظات…. تو نرفتي زينجا
ياد تو پر شده در خاطره ها …..
سارا :
فصلفه ي اين قيچي بودنت چيه !؟
مي شه بگي چي شد كه اين اسمو رو خودت گذاشتي !؟
هر پاياني مقدمه ي يك آغاز دوباره است!
پي نوشت: اينو از همون فلاسفه اي كه درگيرن شنيدم!!!مال خودم نبود!!!!!!!
براي آخرين بار خدا كنه بباره......
هه هه هه هه هه هه هه هه هه !
شعر رو ديگه نمي تونم ادامه بدم! احساسات منو كه مي شناسي؟؟؟؟!!!!!
سلام!
اميدوارم موفق باشي
آپ كردم!
قدم روي چشمان ما بگذاريد تشريف بياريد وبلاگ جديده!
هر گز نشه فراموش نظر بدي!
باهات خدافظي نكردم چون عقشمي...
نگفتم خدافظ چون خدافظي براي عقشا معني نداره...
و هيچ وقت هم نمي گم خدافظ چون تا هميشه عقشمي....
قيچي....
به منم سر بزن
دوست دارم
سلام ..
حوصله ام سر رفته !
آپم ..
كم كم بايد مگس شكار كردن رو تجربه كنم ..