سارا يه چيزي راجع به اين ادم فهميدم و اون اينه که معني " بعضيا به لعنت خدا هم نمي ارزن" يعني چي... دقيقا دلم نمياد حتي لعنتش کنم.... فقط وقتايي که خيلي دلم نازک و مهربون ميشه براش فاتحه مي خونم نه به خاطر آرامش يا آمرزشش .... به خاطر بدبختي ش که ديگه نميتونه هيچي رو درست کنه.... فاتحه مي خونم چون از خودم و اعمالي که ممکنه ازم سربزنه مي ترسم... فاتحه مي خونم چون ميترسم بعد منم کسي برام دلش نياد فاتحه بخونه...
وصله ناجور... دندان کرمو... اينا رو ميشه کند و انداخت دور ولي گذشته سياه و آينده تباهي که "اين" رقم زد رو نميشه انداخت دور ... چسبيده به وجودمون انگار... بارها بعد مرگش بهش گفتم نمي بخشمت... ولي ميترسم يه روزي ببخشمش... اگه ببخشمش خيانت به عزيزانم نيست؟! مي بيني مردش هم دست از سرمون ورنميداره...