سلام قيچي ...
من خوبم . جات خيلي خالي بود . اونقدر خالي که داشتم ديوونه مي شدم .
ليلا جلوي ما نشسته بود و روي جامدادي اش عبدو نوشته بود فقط عبدو ! و هر از گاهي نگاهي به اون مي انداخت و بغلش مي کرد ....
امروز زهرا مياد . و من اونقدر كه فكرشو مي كردم خوشحال نيستم !