سلام سارا جان. خيلي خوب مينويسي. من عاشق ابهام گويي و توصيفم.
مثلا از اينکه نميفهمم اون زرافه اون وسط چه ربطي به موضوع داشت کييييييف ميکنم.
اونجا که گفتي سرتو رو ديوار سرد نماز خونه ميذاري و چند لحظه سردردتو...
حس خوبي داشتم. خيلي خوب!
موفق باشي
من ديگه برم تا صبح نشده ادبيات بخونم! فيزيکم رو هم بنويسم....
به قول خودم در يکي از روزهاي خدا:
دلم
مي خواد
بازم
با
هم
بريم
اصفهان.....
ما داريم مي ريم مشهد....
معلم هايي که باهامون مي يان...يه آدم باحال بينشون نيست!
(خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا)
گروه ما شامل اين مي شود(بالاخره درست شد!) : من ميرزايي ضحي زينب نسيم نرگس نگين و اگر غزال بياد غزال هم مي ياد....
ولي هيشکي تو کوپه نيست که به من باراکا بده...
و بالا سرم خوابيده باشه و وسايلش رو شوت کنه پايين...
و هيچ کس نيست که يه کش سر شبيه روسري يه بنده خدايي داشته باشه که بده دست من و من تا صبح با اون کشه بخوابم...(يادته قيچي؟)
و هيچ قيچي اي نيست که وسط حرفاش خوابش ببره...
..
بازم صد رحمت به گرامر زبان فارسي...
بيا اين زبان انگليسي رو درياب که پدر هممونو در اورده...!
گريه ام گرفته بود!
داشتم کتاب هاي تابستون رو مي خوندم ياد بدبختي ها تابستون افتادم نزديک بود بشينم زار زار گريه کنم...
نصف تکليف هام رو تو تابستون همزمان گريه کرده بودم و نوشته بودم! الان مي خواستم گريه کنم و بنويسم...
ولي خنگ که نيستم؟! هستم؟!
از زبان رسما متنفرم! رسما تنفر دارم!
گرسنه مه...!
به جاي اين کارا مي تونم برم تکليف فيزيکم رو بنويسم!
ولي دلم نمي خواد!حرفيه؟
من ادبيات هم نخوندم!
خوشبختانه اين رزم رستم و سهراب تموم شد! و گرنه پير مي شديم مي رفت پي کارش!
البته حاضرم کل شاهنامه رو با توضيحات خانوم راد و اضافات و مخلفات و نون اضافه و پيش غذا و پس غذا حفظ کنم ولي زبان فارسي نخونم...
شرف ادبيات مي ارزه به اين زبان فارسي...!
چيه اين همه متمم قيدي و فعلي...
واه واه...