• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : امتحان حافظ!
  • نظرات : 3 خصوصي ، 7 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + هم عينكي! همچنان 

    ههههههههههههه...حالتو درک ميکنم......

    بنده حقير يه بار فال گرفتم اونم نه به نيت فال.....به نيت دستمال کاغذي...بعد ديديم يه فال هم گذاشتن توش براي خالي نبودن عريضه.......بنده هم نخونده يک سخنراني راه انداختم که من به اين چيزا اعتقاد ندارم و از اين حرفا.....مادر بنده هم کاغذو گرفتن و گفتن حالا حافظه خوندنش که ضرر نداره..... بعد هم زدند زير خنده که وااااااااااااااي چه جالب....چه جواب خوبي بهت داده....نگو که حرفهاي حافظ در تاييد نصيحت هايي بود که مادر گراميمان تا چند لحظه قبل داشتن به ما ميکردن و ما نيز مدام مخالفت ميکرديم.....هيچي ديگه....مادر گرامي هم بل گرفتن و دوباره شروع کردند به خنديدن.....

    من نمي فهمم چه دليلي داره که حافظ هم با مادر آدم دست به يکي کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه من چه هيزم تري بهش فروخته بودم!!!!!!

    پشت دستم رو داغ کردم که از اين به بعد به هيچ وجه دستمال کاغذيه فالدار نخرم!!!!!!!!!!اونم در حضور مادر گرامي!

    پاسخ

    ايـــــــــــــــــــــــــــــــــــول خيلي باحال بود!!!! كلا خيلي ناقلائه! خدا رحمتش كنه البته! خداروشكر من جاي شما نبودم وگرنه مامانم تا فال بعدي كه چندسال بعدش خريت كنم و بگيرم، همين طور توي گوشم مي خوند! كلا آدم وقتي بل ميده به كسي خيلي دلش مي سوزه! حالا چه تو بازي يا چه تو زندگي! مرسي كه قدم رنجه فرمودين!