• وبلاگ : ما هنوز در هنوزيم...
  • يادداشت : «پايان نزديك است...»
  • نظرات : 4 خصوصي ، 17 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    من ي چيزايي اش رو فهميدم . فهميدم نويسنده ي اين يادداشت ها محصول ي عمر تفکرات پيچيده اش رو توي اين چند خط نوشته . توي اين چند خطي ک در امتداد هر سطرش 3 تا نقطه است ...

    يعني ي عالمه فکر !

    من ي چيزايي اش رو نمي فهمم . من ي چيزايي رو نفهميدم . سارا تا ب حال ميليارد ها بستني خورده و هيچکدومش رو يا نديده يا نشمارده ک ميگه ب بستني اش نرسيده ! کسي نيست ک با بستني خوردن کس ديگه اي مشکل داشته باشه ک بشه گفت ديگران نخواستند ک سارا ب بستني اش برسه ! البته بستگي داره ک ديگران چ کساني باشند. هميشه هستند اونايي ک همه چيز رو زهرمار آدم مي کنن.هستن پرادو سوار هايي ک پرادو هاشونو ب کارواش نمي برند در حاليکه رو ب روي خونه ي ما ي کارواشه ک توش روزي ي عالمه ماشين مياد و تميز ميشه ...

    ديگران نميخوان ک پرادو هاشونو بشورن . ديگران دلشون نمي خواد بستني بخورن . خب چرا سارا نخوره ؟ چرا من پرادوم برق نزنه ؟

    نمي فهمم ! اينکه چرا اينقدر از همه چيز زود خسته ميشم. چقدر زود کم ميارم .پرادو هاي جديد امسال 140 ميليون اند! يعني من اگه تا آخر عمرم هم با پول توجيبي ام هاي باي و چوب شور نخرم بازم نمي تونم پرادو بخرم .و ب همين راحتي ميشه زد زيرش...هر کجا هستم باشم پرادو مال من است ...کي ب کيه ؟! دل خوش سيري چند ؟

    و باز هم نمي فهمم . چرا همه چيز اينقدر زود خز مي شود. حتي چيپس و ماست خوردن . حتي بستني يخي فالوده اي .

    خداااااااااااااااي من !

    امروز قسمت آخر ي سريال قديمي بود ک برمي گشت ب سال 85 ب عبارتي 5 سال قبل ب عبارت ديگه اي وقتي ک کلاس پنجم بوديم ...ب دنيا بگوييد بايستد. نمي دونم چرا ي مدته خيلي تحت تاثير همه چي قرار مي گيرم . از مرگ ناصر حجازي بگير بيا تا قسمت آخر سريالي ک 5 سال قبل نشون مي داد !بعدش روي تخت دراز کشيدم . يهو ب صورت همزمان 2 تا اشک از 2 تا چشمام در اومد . و افتاد .من هم مي خنديدم و هم گريه مي کردم ...

    چقدر ديوانه کننده است !

    ب نظرت کسي هست ک باور کنه زهرا يک ماه ديگه مياد؟ اونم بعد از يک سال ...


    پاسخ

    سلام... منم نمي فهمم اين روزا براي چي ناراحتم؟! براي يه بي مصرف؟! من واقعا وضعيت روحيم چندين روزيه كه خرابه! ب كي بگم؟! به اين ديوارا كه هرچي كاغذ روشون مي چسبونم،شل ميشن و مي افتن؟! ب كي نشون بدم غروري رو كه ندارم! حرفمو به كي بزنم در حالي كه همه گوششونو گرفتن؟! در حالي كه همه ادعاي با شعور بودن مي كنن ولي همه نفهم و به فكر منافع مهم ترن؟! در حالي كه همه خبيثن و دم از نجابت و مهربوني مي زنن؟!! در حالي كه من مي دونم به علتي اصلا ناراحت نيستم ولي بازم يهو دلم مي گيره از بدي ها! ناراحت نيستم، اصـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا! ولي كلافم به شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت! همه به جاي اينكه كمكم كنند بدتر كلافه ترم مي كنن!!!!!!! ولي اون بستني فرق داش! اين فقط يه مضمونه يا يه استعاره شايدم يه جمله ي كليدي آشغال! مهم نيس،هيچي مهم نيس من فقط دلم به حال خـــــــــــــــــــــــــريت خودم مي سوزه كه بازم مهربوني كار دستم داده!