سلام سارا بانوووووو........... خوفي گلي؟؟؟
خيلي مطلبت درخور بود....
تازه اينو ننوشتي که مراقبا ميان دو نفري بالا سر آدم واميستن و شروع مي کنن به درد و دل در مورد زندگي به قول خودشون تکراريشون......
تازه من از اون موقع هايي حرصم ميگيره که يه نفر مياد زل مي زنه به کارت ورود به جلسه ي آدم و ميخواد کشف کنه که آيا من با عکسم مطابقم؟؟؟!!!! يه احساس غريبي بهم دست مي ده........
يا اون وقتايي که زنگ خوشگل حوزه رو مي زنن و من تفاوتش رو با زنگ خونمون نمي فهمم.....
از اون لحظاتي که از حوزه خارج ميشيم و بعد از عبور از يک تونل تبليغاتي مخوف سوار سرويس ميشيم و جوابا رو چک مي کنييييم....
بعدشم که ميريم تو مدرسه از تونلي مخوفناک تر از معلمين و مشاورين و معاونين ميگذريم که هرکدوم مي پرسن.... امتحان چه طور بود؟؟؟
و من بدون جواب به تک تکشون زل مي زنم....
کاش يکي نگاهمو مي فهمييييد........
بالاخره همش شد خاطره..........
![]()
سوم هم تموم شد......................آخجوووووون....
باباي سارا ي گلم.......