وبلاگ :
ما هنوز در هنوزيم...
يادداشت :
اين قصه يك چيزي كم دارد...
نظرات :
1
خصوصي ،
19
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مريم گلي
چي بگم!
نمي خوام بگم قشنگ بود... نمي خوامم بگم قشنگ نبود...
دوسش داشتم اما مي دوني؟ اين حس کم و بيش توي همه وجود داره!
يه دانش آموز يا يه معلم... دکتر......... و يا يه مشاور......... روانشناس.......
اونايي کمتر به يک فرد ديگه که تو زندگيشون نيست احساس نياز نمي کنن کسايي هستن که کمتر وقت آزاد پيدا مي کنن به اين موضوع فکر مي کنن....
با يه آدمي که شبانه روز حتي 1 ساعت وقت آزاد براي خودش پيدا نمي کنه حرف مي زدم که مي گفت:
منم با اينکه اين همه آدم دور و برم هستن گاهي احساس تنهايي و دپسردگي شديد مي کنم... همون احساسي که توش آدم فقط يه شونه مي خواد که هاي هاي توش گريه کنه...
ادامه در بعدي....
پاسخ
انسان انسانه! و از هر عملي كه اين حس رو به وجود بياره كه يكنفر هست كه مي شه بهش اميد داشت! اوني كه انگار هميشه هست.(چه مادي چه معنوي) استقبال مي كنه! يه دوست.. يه معلم.. يه همسايه! شايد همه ي اينا همون حس رو به وجود بيارن.(پليم)