خب بذار برات توضيح بدم!
ببين ي روزي بود ک واسه فيزيک اضافه مونده بوديم مدرسه.من و تو نرگس حائري.
بعد ساعت حول و حوش 5 بود ک تعطيل شديم مي خواستيم بريم خونه.فک کنم همون روزي بود ک تو بالاي برگه ي فيزيکم نوشتي حادثه اي ديگر د راه است،28 دي،روز تبلور وجود قيچي!
بعد من و تو تصميم گرفتيم ي نامه بذاريم تو کمد غزال سر کارش بذاريم و بگيم براي اينکه بفهمي ما کي هستيم فردا زنگ افريح اول بيا کتابخونه!
کلي هم با بد بختي خطمونو عوض کرده بوديم!
بعد غزال ديد و من و تو کلي جلو خودمونو نگه داشتيم ک نخنديم.لازم ب ذکره ک نگينم در جريان ماجرا بود!
بعد غزال زنگ تفريح رفت دم کتابخونه و اشتاهي رخ داد و يهو اون شخص مذکور مربوط ب اون دفتر قهوه ايه اون حوالي ظاهر شد!من و تو هم باي اين ک گندش بيشتر از اني در نياد فک کنم رفتيم بهش گفتيم ک بد تر نشه!
ب جان خودم يادت نيادا....!
يادت اومد؟دگ بيشتر از اين بلد نيستم توضيح بدم!:دي
اوکي؟!
کواک رو ک فراموش نکردي؟اينم مال يکي از همون روزاس فک کنم همون روز نامهه بود ک من و تو نرگس حائري رفتيم دم در کاس دوم و من و نرگس يادآوري خاطرات کرديم بعد داشتيم ميدويديم و سر مي خورديم رو زمين ک جريان کواک تو فيس تو فيس من رخ داد!
الان واضحه؟!
دستم پوووووکيد!
دلتنگت:عاري فا