کنکور اتفاقی بود که باید می افتاد... و دارد می افتد! پ.ن: خاله فهمیه برایم یک آویز گردن حرز فرستاده؛ سعیده برایم یک پارچه ی سبز آورده که به حرم های مختلفی خورده؛ عمه مینا برایم دوتا مداد که زده به کعبه؛ و یک گردنبند "و ان یکاد" که خودم از اصفهان خریدم و هیچ وقت نشد که استفاده اش کنم؛ یک شیشه ی عطر که "آقای خوبی" چند سال پیش قبل از فوتش بهم هدیه داد؛ و یک سری دختر خاله های خوب؛ و یک طهرونی خوب و همراه؛ و یک دوست خیلی خوب؛ و یک بابا که این وسط فقط حرفهای خودش به دلم می نشیند؛ و یک عالم دعای خوب خوب ؛ یک عالم آرزوهای بزرگ بزرگ و یک دنیا آدم های خوب و خوش دلی که همراهم تا سر جلسه می آیند... قرص و محکم! + بابا آروم ترینم می کنه :*
کد قالب جدید قالب های پیچک |