پنج شنبه ای فهمیدم که استاد علم موادم فوت شد... در مورد غصه اش نمیخواهم بنویسم که زیاد بود و سخت... فقط دنیا عجیب بودنش همینجاست که ما برای بدنیا آمدن جوجه ی توی راهمان لحظه شماری میکنیم؛ در حالی که دنیا انقدری مجال نمی دهد که فکرش میکنیم... توی همه ی تولد ها و عروسی ها؛ یک جای دیگر شاید حتی دیوار به دیوارمان ممکن است اتفاقات خیلی تلخی بیفتد... و از طرف دیگر شاید وقتی که غم وارد خانه و زندگی ما میشود آدم های زیادی باشند که در حال رقص و پایکوبی هستند ... کاش هرجا که هستیم فارغ از شعار و داستان بافی حواسمان باشد که جای پایمان انقدری محکم نیست که فکرش را میکنیم یا حرصش را میزنیم. چون سختی ها به نهایت رسد گشایش پدید آید و آن هنگام که حلقه های بلا تنگ گردد آسایش فرا خواهد رسید... حکمت351 پ.ن:من نمیدونم چرا وقتی غصه میخورم فیلسوف میشم + ینی یه وقتاییم باید این قربون صدقه هایی که آدما واسه جوجه ها میرن رو نوشت بس که بی معنی و خنده داره!
کد قالب جدید قالب های پیچک |