چند روزی است که به سرم زده بی خیالت بشوم ... بی خیالت، می خواهم این پل سردرگمی را رد کنم و بی خیالت بشوم ... بی خیالت، می خواهم مسیر خیالت را گم کنم ... بی خیالت، می خواهم از خاطره ها پاک کنم اسمت را ... بی خیالت، دیگر نمی خواهم از لا به لای حرفهای دیگران بفهمم احوالت چطورست ... بی خیالت، می خواهم کسی احوالت را از من نپرسد... بی خیالت، می خواهم تنها سفر کنم... بی خیالت، می خواهم چشم بگردانم، تو را نبینم... بی خیالت، می خواهم مثل خودت بی خیال باشم... بی خیالت، می خواهم بی خیال، زندگی کنم ... بی خیالت، می خواهم خیالی باشم... بی خیالت، می خواهم بمیرم... ...می خواهم فراموش ترم کنی... ... بی خیالش... تو هم مثل همیشه از کنارش بی خیال بگذر... بی خیالم!
پ.ن: بی خیالش اما، می خواهم بی خیال این یکی خواسته ام نشوی... می خواهم آسوده نفس بکشی... بی خیالش نشوی! پ.ن2: هنوز دلخوشی ذهن خسته ام این است... که در خیالم بی خیال من نشوی ... پ.ن3: میدونی سخت ترین کار دنیا چیه...؟ غریبه فرض کردن یه آشنا ...! (البته شاید!)
کد قالب جدید قالب های پیچک |