گاهی نمی فهمم چطور با داشتن انواع مداد رنگی های دو رقمی و با به دوش کشیدن تجربه ی 15 سال و 7ماه و 29 روز زندگی ؛ چطور با دیدن مداد رنگی های رنگاوارنگ از ذوق رو به موت می شوم و دلم می خواهد یک جعبه ی خوشرنگ دیگر هم بخرم؟! نمی فهمم این ذوق و انرژی از کجا می آید توی ذهنم که دیوانه می شوم از این همه حس خواستن مداد رنگی! حسـّم، مطمئنا طمع نیست ! ولی ... وقتی دست می کشم روی بدنه ی مداد رنگی ها، عینا دختره ی خل و چل را برایشان معنا می کنم و حقیقتا دهنم آب می افتد ! بدانید و آگاه باشید که نقاشی ام افتضاح است! اما تنها کاری که با مداد رنگی می کنم، این است که چندتا نقاشی رنگ نشده ی پو را از اینترنت گیر بیاورم، پرینت بگیرم و بعد مدام توی ذهنم، مداد رنگی به دست تکرار کنم: " از خظ نزن بیرون! " هر چند ختم نمی شود به این مدل نقاشی ها! بعد مشغول کشیدن آدم های اطرافم می شوم با دماغ ها خطی و چشمان نقطه ای و لب های منحنی! و ....... و بعد کلــــــــــــــــــــــــــی ذوق می کنم در دنیای 15 سالگی بانو! در نهایت، وقتی کارم تمام شد، به مداد رنگی های کوتاه و بلندم نگاهی می اندازم و تک تکشان را با دقت و سلیقه ی خودم دوباره توی جعبه می چینم و با لذت دستی روی بدنه ی همه شان می کشم و بعد جست و خیزکنان به سمت مامان می روم و نقاشی ام را نشان می دهم! (از بازگو کردن عکس العمل مامان هم صرف نظر می کنیم... پ.ن: شاید این حس برگردد به کودک درون فعال یا شخصیت برون گرای 91% ! نکته.ن: خودتی!!! (محض پیشگیری) پ.ن2: دوستان زبان پاس شدم! از شر کلاسای 4ساعته هم راحت شدم! حالا می تونید مهمونی بگیرید، منم پرانرژی تر تشریف میارم! یکی زودتر اقدام کنه! )
کد قالب جدید قالب های پیچک |