نزدیک های ظهر است و هوا حسابی داغ و سوزان... ناگهان دیدم تو یک تی شرت مشکی پاره پوره و کثیف پوشیدی با یک شلوار ورزشی کثیف و خاکی... موهایت هم بهم ریخته و ژولیده... پوستت تیرگی بدی پیدا کرده بود... کفشهایت را درست نپوشیده بودی و با آن کفش های کهنه و پاره داشتی توی خیابان قدم می زدی... قدم هایت را روی زمین با خستگی و کسلی می کشیدی... چشمهایت سو نداشت... مردم با فاصله از کنارت می گذشتند و نیم نگاهی هم نمی انداختند... نزدیک تر که شدم دیدم نفسهایت خرخر می کند و صدایت کریه شده... صدایت زدم... برنگشتی.... دوباره با صدای بلندتری صدایت زدم... برگشتی نگاهم کردی... خودم را معرفی کردم... به زور شناختی... دست های زمختت را گرفتم توی دستهایم... این دستهای جوان حالا بی جان و کثیف و زبر شده بودند... وقتی این همه بدقولی را یک جا دیدم، زدم زیر گریه... گریه می کردم و تو مات و مبهوت نگاهم می کردی انگار اصلا نمی فهمیدی که چه می شود......... گریه ام تمامی نداشت، من از ته دل گریه می کردم، افسوس می خوردم در برابر این همه بدقولی تو! من پای قولم مانده بودم حتی در بدترین شرایط، اما تو... بد قول تر از همیشه ...... می گفتند دانشگاه را ول کردی... سیگار افاقه نکرده بوده و حالا از یک نخ سیگار به اینجا رسیده ای و به این حال و روز افتاده ای... جایی هم برای خواب نداشتی... من فقط گریه می کردم، بی وقفه، بی دلیل... نابود شده بودی، به معنی واقعی کلمه! دردناکترش این بود که به دست خودت و خیلی مسخره و بی خودکی! با صدای ویبره گوشیم از خواب پریدم، ناخودآگاه اشک هایم سرازیر می شود... کابوسم به پایان رسیده بود. بالشم را نگاه کردم، خیس ِ خیس بود، دور چشمانم هم خشکی زده بود... می شود بی خیال آن (به اصطلاح) رفیق لعنتی ات بشوی؟! لااقل به خاطر خودت!!! نکته.ن: خواب زن چپه! . . . . به خوابهایم سرک نکش... وقتی در لحظات بیداری ام حضور نداری....!!! .: پ.ن: خسته ام. پ.ن2: میدونم که اینجا رو نمی خونی. ... نظرات این پست رو مسدود کردم، تعجب نکنید.
کد قالب جدید قالب های پیچک |