ما هنوز در هنوزیم...

من حس می کنم یک چیزی بین ما سر جایش نیست... هربار که دور خودمان می چرخم صدای خرچ خرچش را می شنوم    ...

 

من یک حس بدی دارم... دقیقا همان حسی که قبل امتحان زیستم داشتم    ...

 

فقط مشکل اینجاست که این حس هایم مدام می آیند و می روند... و نمی روند تا از شرشان راحت شوم...

 

حس می کنم تقدیر زندگیم دارد ورژن جدید یک برنامه ای را اینیستال می کند... و مدام یک ترسی سراغم را می گیرد... ترس اینکه نکند ویروسی باشد...

یک ترسی که مثل خره اقتاده به جانم... هرچند صدبار پیش خودم صدایم را صاف کردم و گفتم که اصلا چیز مهم نیست... ولی..


نوشته شده در جمعه 90/9/18ساعت 2:37 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک