اینجایی که من و تو یه لنگه پا روی آن ایستاده ایم و هنوز حاضر نشدیم نه دست هم را بگیریم و نه دست هم رها کنیم... دقیقا ته خط است! دقیقا ته تمام این راهی که پیموده ایم... اینجا همان جایی است که کابوسش را می دیدیم. ته اش همین جایی است که من و تو ایستاده ایم... اینجاست که پرونده ی من و تو مختومه اعلام می شود... اینجاست که قصه به سر نمی رسد... اینجا دقیقا مثل تمام فیلم های مزخرفی که دیده ای و ناگهان بین زمین و آسمان تیتراژ پخش می شود، به پایان می رسد... اینبار واقعا قرار است تمام شود... ته خط را ندیده بودیم که دیدیم. باید از هم جدا شویم... تو راه خودت من هم بر می گردم به راه قبلیم... دیگر باید تمامش کرد، مگر نه؟ وقتش شده که بگوییم: نقطه و باز هم سر خط! دستم را گذاشته ام زیر چانه ام و به این فکر می کنم که چرا کلمات نمی آیند؟ من که اینهمه گفتنی داشتم! حرف زیاد است. اما چه بگویم که خودت بهتر از من ندانی؟! بیا از هم بگذریم... بخاطر خودت، بخاطر من، بخاطر وفاداری تو به دیگری! پ.ن: باز هم بخاطر امتحانات پشت هم آپ شد.
کد قالب جدید قالب های پیچک |