ما هنوز در هنوزیم...

 

ببخشید ولی وقت ویرایش و باز بینی نبود و اشکالات زیاد!!!

 روی صندلی آزمایشگاه فیزیک نشسته ام و دارم در برابر کشش جاذبه ی زمین که منو به دراز کشیدن و خوابیدن دعوت می کنه مبارزه سختی می کنم! موهامو بالای سرم گوجه کردم تا مثلا تمرکز کنم. مهسا طبق معمول پیچونده گروهشو و کنارم نشسته و داره همراه با آهنگی که گوش میده دستورات منم به سمع و نظر افراد می رسونه و کارایی که بهش محول کردم انجام میده. چند وقت یکبارم به این لطفی که خدا بهمون کرده اعتراف می کنم؛ اینکه مهسا تو گروه ما نیفتاد. :) زهرا و سپیده هم رفتند تا چندتا صفحه ی دیگرو پیرینت بگیرن! در اینجا زهرا مسئول زبون ریختنه و سپیده مسئول پشتیبانی و تدارکات رو داره تا در صورتی که زهرا در حالت غیر ممکنی مغزش از زبون ریختن گیرپاژید بتونه عرصه رو مدتی بدست بگیره تا زهرا به ادامه بازی برگرده.

آهنگ "این چه حسیه" رو با لپ تاپم گذاشتم و همگی دوستان به طور هماهنگ در حالی که هرکدوم دارن یه کاری انجام میدن بطور هماهنگ سرا رو عقب و جلو میبرن البته بغیر از مهسا که کلا توی یه دنیای دیگس و داره آهنگ دپ گوش میده. ((مدرسه ی اسلامی!)).... و سخت ترین کار این است که مجبور باشی اراجیف چندتا اولی ِتازه به دوران رسیده ی لوس رو تحمل کنی و هیچی نگی و مدام صبر ایوب را حلاجی می کنی. از همین بچه لوس هایی که تا می گویی "تو صورت من عطسه نکن!" باید یک تشت بدهی دستش تا آبغوره ها و مخاطش را روی زمین مثلا برق انداخته ی آزمایشگاه کذایی نریزد که این آز ما چاهش خراب شده و فرد مجهول الهویه ای که هنوز وقت چاه باز کنی نمی دهد نیامده... دخترک لوس وراجی های مسخره اش را در مورد اینکه چرا نوک 0.5 اتودش سرش کلفت شده رها نمی کند و همین طور پشت سر هم یک غر را ریپیت می کند. من هم که کلا تولیدی سگ زده بودم ناگهان خیلی جدی برگشتم توی چشمهایش نگاه کردم و با تُناژ نرمالی گفتم: "ببین صداتو نشنوم!" طرف انقدر کپ کرد که بعد چند دقیقه لود کرد باید گریه کنه! اینجانب پیش بینی کردم و بعد دوباره برگشتم و گفتم: "شامل گریه هاتم میشه!"  ( خدایی در این حد دیگه لوس نبود ولی خب مهم اینه که من اعصابشو نداشتم و باید کلا میوت میشد!)

چند وقت یکبارم چندتا از بچه های اول (خبرنگاری) هم می آمدن ، پارازیت میشدند این وسط و مدام چیلیک چیلیک عکس می گرفتند! و مدام این مقنعه جلو عقب در رفت و آمد! این وسط یکی دیگشون گیر داده که دستم چی شده! منم اول ضریب هوشیشو بالا فرض کردم و گفتم خودکشی کردم! طرفم سریع باور کرد! یه لحظه که دهنشو باز کرد دیدم قلبش تو حلقشه بعد هرچی اومدم ثابت کنم چرت گفتم یارو باور نمی کرد بعدا هم متوجه شدم چند نفرو آورده و یواشکی دست منو بهشون نشون داده... غجب غلطی کردیمو در اینجا میشد از چهرم خوند! میگن صداقت بهترین کاره واسه این موقعس! برگه ی اخراجمو حتما اسکن می کنم براتون!

قبلنا می گفتم این اولا فقط بلدن دی اکسید کربن تولید کنن اما الان دریافتم که اصلا اینطور نیست اتفاقا بعضیاشون خیلی خوبن! مثلا وسط کار سرمو بلند کردم میگم : آدامس! بعد 5 دقیقه 5تا آدامس بهم رسید! حالا اگه تو کلاس خودمون اینو گفته لودم قحطی آدامس میومد یا همه آدامس شیک یا آدامس طعم اکالیپتوس داشتن... اولای خود شرین واقعا جزو جوامع مفیدن! کم کم دارم به این نتیجه میرسم که معقوله مهم تکلیف کپ زدنای صبح رو هم به دوستان خودشیرین اول محول کنم .

زهرا و سپیده سرفراز و پیروز برگشتند. ملت هرچی به زمان ارائه نزدیک تر میشن علاف تر میشن و کارشون تموم میشه. ما دقیقا عمل عکسو انجام میدیم! هرچی به زمان ارائه نزدیک تر میشدیم سرعتمون بالاتر می رفت و به این باور می رسیدیم که مثه اینکه قضیه جدیه! هرچند هدف ما اهوازه!!

برف شدیدی میومد. چند وقت یکبارم به این فکر می کردم که مردم آخه چرا انقدر به خودشون زحمت میدن؟! نمیشه نیان؟!

همین طور که شدیدا توی فکر فرو رفتم و دارم به این فکر می کنم که الان دلم می خواست چه کسی را می دیدم در این وضعیت ؛ خانومی جلوی میز ظاهر میشود... و همین طور به روزنامه دیواری خیره میشود بر میگردم دور و برم را نگاه می کنم. به ناچار از صندلی دل می کنم و با لبخند مصنوعی می پرسم: "مایلین توضیح بدم؟" و در دلم آرزو می کنم بگوید نه!!! لبخندی می زند و بطرز مشتاقی سر تکان می دهد: "بله حتما!" نگاهش می کنم! تا لب تر می کنم که بگویم موضوع پروژه ی ما فلان... یک نفر لباسم را می کشد، بر می گردم نگاه می کنم ثنا (خواهر کوچک زهرا) دست های کثیف شکلاتیش را نشانم می دهم! صبا را نشانش می دهم و می گویم برو با لباس اون پاک کن! سرجایش میحکوب میشود. مجبور می شوم تند تند توضیح بدهم. خانوم هم در حالتی که دقیقا هیچی نفهمیده ولی ادای آدمهای همه چی فهمیده را در می آورد یک بروشور و هوبی بر میدارد و با قدم های بلند دور میشود.

هر چطور که بود... خوب یا بد... دیر یا زود... پروژه ارائه شد. تموم شد.

  

پ.ن: تو سایت روشنگر قسمت دبیرستان فک کنم عکسا باشه.

پ.ن2: دوس داشتم حرف زیاد بزنم. موردی هس؟!

×× 29 ام عروسی امین ـه! خوشبخت باشن در هر صورت :)


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/27ساعت 10:55 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک