ما هنوز در هنوزیم...
روزها می گذرند... بی ملاحظه... بدون اینکه نیم نگاهی به روزگارمان بیندازند ، می گذرند... این وسط حتی من اگر از دست روزگار جان بدهم باز هم روزها می گذرند... روزگار می گذرد... روزها همیشه گذشته اند... چه زمانی که یوسف را از یعقوب گرفتند ... چه زمانی که یوسف گمگشته به کنعان بازگشت... گفتم که همیشه گذشته و می گذرد... شیرینی تمام لحظه های قبل از انتظار یک خبر خوب هم می گذرد... گاهی زودتر از آن لحظه ی فوق العاده و ناب... پ.ن: ترجیح میدم ادامش ندم...
نوشته شده در شنبه 90/11/29ساعت
4:12 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |
کد قالب جدید قالب های پیچک |