سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

تمام مطلبی که نوشتم پریده! تقصیر خودمم بود. دوباره می نویسم ولی میدونم که مثه قبل نمیشه.

.

من اسفند را ، روز های قبل از تحویل سال را ، عوض شدن و ورق خوردن سال را ، رسیدن بهار را ، شکوفه دادن و از نو شروع کردن طبیعت را زمانی حس می کنم که تو به احتساب سال گذشته یکی به شمع های کیک تولدت اضافه شده است.

زمانی که چشمهایت را می بندی و طبق عادت همیشگی ات انقدر محکم فوتشان می کنی تا همه شان یکجا خاموش شوند ؛ تازه به خودم می آیم.

زمانی که بابا محترمانه غر می زند که کیک باز هم کثیف شد و مامان سلقمه می زند که بذار راحت باشد ؛ حس می کنم چقدر در برابر گذر زمان عاجزم.

زمانی که سعیده دست می زند و " حبیب افتاد تو جوب! " را کشدار تلفظ می کند ؛ حس می کنم دیر کردم و فرصتی ندارم.

زمانی که رو به من لبخند می زنی تا فلش بزنم و این لحظه را ثبت کنم ؛ تازه یاد اسفندهایی می افتم که به امید بهتر شدن با همین حال تکراری گذرانده ام.

22 اسفند که می شود تنها حسی که دارم این است که تو از لحاظ عددی یکسال بزرگ تر شده ای و تمام دغدغده ام کشف هدیه ای است که تو دوست داشته باشی صرفا جهت اینکه حس کنم به عنوان عضو کوچکی از قلبت توانستم آرزوی کوچکی هرچند خیلی کوچک را برایت بر آورده کنم. تا حس کنم یادت می ماند که در تولد 24 سالگی چقدر خوشحال شده ای هر چند ظاهری.

بزرگ تر شدنت را هیچ وقت حس نمی کنم. نه دندان در می آوری، نه قدت اضافه میشود، نه اول مهر ها دفتر و کتاب می خری... فقط دوست داشتنی تر میشوی!

تولدت مبارک علی! برادری که همیشه شریک جرم بودی :)

 

پ.ن: ببخشید که دیر شد.

 


نوشته شده در شنبه 91/1/5ساعت 8:44 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک