سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

نوشته ی شهریور:

آسوده بخواب امشب هم...

نگران من نباش... عادت کردم به این وضعیت. خوب بلدم ادای آدم های سرخوش را در بیاورم... یادگرفتم تا از حفظ بگویم: بیخیالم... بیخیالتم... بی خیالش باش! تو نگران نباش، درس هایم را از برم.

نگران من نباش... دلخوشم به خواب های بی معنی هر شبم! یادگرفتم انقدر خودم را قبل خواب خسته کنم تا بی فکر به خواب بروم... عاشق شبهایی شده ام که خواب نمی بینم ... آسوده ام.

نگران من نباش... عادت دارم نیش بخورم... یاد گرفتم که کر باسم در برابر حرف های فلانی.

نگران من نباش... اینجا همه چیز مرتب است و البته کسل! من خوب بلدم ادای آدم های درس خوان را در بیاورم.

نگران من نباش... تا به حال آرزوی بدی یا نفرینی از دهانم خارج نشده و نخواهد شد. ملالی نیست...

بلدم از راه دور دعا بخوانم... فرقی ندارد... تو که خوب باشی ، خبرش هم نمی رسد....

نگران من نباش... این را هم می دانم!

 

پ.ن: آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد ... امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد.....! مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو ، چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه ؛ تـــو می میـری در حالـی کـه زنــده ای ...


نوشته شده در یکشنبه 91/1/6ساعت 3:46 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک