سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

فرشته دوباره نگاهی به سرتاپای موجود تازه خلق شده انداخت و بعد اراده کرد و پرسید: " شانه دیر برای چه؟! "

خدا لبخندی زد و با افتخار نگاهی به سرتاپای آدم انداخت و گفت: " تا تکیه گاهی باشد برای بی پناهی های همدمشان! "

فرشته بی درنگ پرسید: " مگر آن آلونک های کوچک سر پناهشان نبود؟! همان هایی که رحمت باران در آنها نفوذ نمی کرد ؛ همانهایی که شب های در آن استراحت می کنند؟!

خدا صبورانه تر از هر موجود صبوری پاسخ گفت: " خانه بدون وجود آن دیگری برایشان معنا ندارد... رنگ و بود و طراوت ندارد. خسته اند... شانه ای می خواهند برای سر روی آن گذاشتن ، برایه گریه کردن ، برای جا گذاشتن دغدغه هایشان ، برای رها شدن از دلشوره هایشان ، برای درد و دل کردن... شانه آغوش را می سازد. "

" دوست هم دارند؟ "

پاسخ شنید: " خیلی! اما گاهی اشتباه می کنند در حالی که فکر می کنند درست ترین کار را انجام دادند... "

فرشته هیچ نفهمید و ترجیه داد دیگر نپرسد. اما دلش هوای یک شانه را کرده بود.... از همین هایی که این زمینی ها داشتند و گاهی قدرش را نمی دانستند.


نوشته شده در یکشنبه 91/1/6ساعت 3:55 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک