ما هنوز در هنوزیم...

میدانی ، داشتم فکر می کردم اگر 8فرودین برایم روز خاصی محسوب نمیشد ، چه می شد...؟! راستش را بخواهی هنوز آنقدر قوی نشدم که در دل خودم به اینکه تو نباشی در این دنیا راضی باشم! اعتراف می کنم که خودخواهم...! منظورم از این نبودنت مردن و رفتن تو نیست بلکه می خواهم بگویم که نمی توانم آن لحظه ای را تصور کنم که خدا خواست من و تو را به زمین بفرستد و اول من بال هایم را در روز 28 دی تحویل خدا دادم و تو انقدر پاک و معصوم بودی که فرشته بودن را ترجیح دادی! باز هم تکرار می کنم: مرسی که قبول کردی به زمین بیای عزیزم!

هنوز انقدر خود خواه هستم که توی ذهنم حس کنم تو آمده ای که باشی برای بودن و بهتر بودن!

تو آمدی ای که مثل تمامی ما زمینی ها ، روزی را به اسم خودت ، ماهی را به برای خودت ، فصلی را به تازگی خودت و سالی را برای آغاز بود خودت سند بزنی!

آمدی که من این دو ماه و ده روز بزرگتری ام را به رخت بکشم ، که تو فرزند اول بودن را مایه ی افتخار خودت بدانی!

آمدی که من وقتی از دستت عصبانی میشوم با حرص هجا های "عزیزم" را سرت بکوبم و تو مدام سعی کنی مرا بخندانی!

آمدی که من زرافه را دوست داشته باشم و تو دلفین را و هربار به دیگری نگاه عاقل اندر سفیهی نثار کنیم که مگر تو بچه ای!

آمدی که تا هرکدام از ما با علایق متفاوت کنار هم قدم بزنیم ، دستهایمان را بهم قلاب کنیم ، به این دنیا غر بزنیم و بعد حس کنیم چقدر علایق همدیگر را هم دوست داریم!

آمدی تا تو مدام غر بزنی چرا انقدر مثبت اندیش و دلگندم و من مدام ایراد بگیرم که تو چرا انقدر منفی باف و سختگیری!

آمدی تا من به روز اسمم را توی گوشیت " همسرم " سیو کنم و تو توی گوشی من همان "زهیا" با همان سادگی کودکی باشی!

آمدی تا ما مشکلات را با هم تحمل کنیم ، تا یک دوش اضافی برای غم هایت داشته باشی تا روی شانه هایت سنگینی نکند لحظه ای غمی ، دلگیری ای ، خشونتی!

آمدی تا در لحظات شادی آرام دست هم را بفشاریم که یادمان باشد زیر سایه ی غم چقدر سنگین قدم بر می داشتیم که گاهی حتی از ذوق زیاد جیغ خفیفی بکشیم و در آغوش بکشیم دوستیمان را!

آمدی تا در مرور خاطراتمان یادمان باشد که ما شانه به شانه این مسیر را طی کردیم ، کنار هم قه قه زدیم یا هق هق سر دادیم!

آمدی تا من در تعریف گذشته ام  مدام "یادته" بکار ببرم که یادت باشد بودی در ورق خوردن های این تقویم دوستیمان!

آمدی تا در جمع آدم های اطرافت در قلب هر کدام از ما جایگاهی داشته باشی!

آمدی تا من هرسال قدر بدانم بودنت را!

آمدی که من دیروز از دیدن جای خالیت از دستت عصبانی باشم و امروز از دیدن چنته ی خالیم برای یافتن هدیه ای که بگوید: من در تمام لحظات تاریک و روشن روزگارمان در سایه یا در نهان بودم و به این که من در کنارت و تو در کنارم هستی افتخار کردم و دوستت داشته ام! تولدت برایم یک 28 دی بهاری است عزیزم!

سالگرد بودنت مبارک عزیزم!  

قربانت.

سارا.ب

 

 

 

 

 

 

 

 

 پ.ن: تولد خانوم زهراست. آدرس وبش: http://zahrafm75.parsiblog.com/   


نوشته شده در سه شنبه 91/1/8ساعت 11:19 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک