ما هنوز در هنوزیم...

جزو خصلت هایت همیشه همین بوده. همین که ناگهان می دوی توی روزمرگی هایم. جایی که از فرط روزمرگی هایم خودم را می اندازم روی تختم و دلم حسرت کمی تاپ تاپ قلب نامیزان را می زند. جایی که حسرت همین که برنامه ی متفاوتی یا مسیر متفاوتی حتی برای رفت و آمد های تکراری روزانه ام داشته باشم.

می دوی توی تکرار هایم و رنگ و بوی جدید را می سازی و همیشه لزوما تو نفهمیدی که این من بودم آن غریبه ای که حرفهایت را روی سرش می ریختی. اینکه ناگهان به سرم بزند با یک غریبه در مورد آدامس های مختلف حرف بزنم و تجزیه تحلیل کنم. هنوز هم توی غریبگی هایت همان تکه کلام ها را برای خودت نگه داشتی و من از روی همان ها می فهمم که تو هنوز هستی شاید کمی متفاوت.

.

کاغذ A4 را گرفته بودم توی دستم و داشتم توضیحات نهایی مقاله را می دادم. موضوع تحقیق در مورد "شیطان پرستی " بود. با همکاری من و مهسا و عبدو و شری. 

معلم گفت: " خب بچه ها سوالاتون رو بپرسید. "

سوال پرسیده شد.

همین طور داشتم توضیح می دادم که ناگهان فرد پرسشگر گفت که مثالی بزنم. سکوت کردم. از اول این همه پیچانده بودمش تا اسمت را بر زبان نیاورم ، نفسی کشیدم و بعد اسمت را کمی آرامتر به زبان آوردم. لحظه ی سختی بود.

به حال من فرقی نمی کرد. حرف تو بود... هر از گاهی اتفاقی می افتاد. اما من رهبار محکم تر بودم داشتم برای بار هزارم پیش خودم تکرار می کردم که باید بی تفاوت باشم. داشتم باز هم تکرار می کردم که دیگر هیچ تعهدی نیست و نبوده.

کارم را آسان نمی کنی...

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/9ساعت 9:13 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک