سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

اسفند 90:

باز هم آمدیم میلاد نور. تا راهمان را گم می کنیم ، چشم باز می کنم و می بینم     باز هم اینجا نازل شدم. حس می کنم دیگر قیمت تک تک اشیاء به فروش گذاشته شده را حفظ     شدم.

کفش ها را پایم می کنم ، شلوارم را کمی بالا می گیرم و می پرسم: "خوبه؟!"

شانه بالا می اندازد که هرچطور تو میگی. جلوی آینه ی قدی قدم می زنم. دوباره می پرسم: " خوبه؟! خب نظرتو بگو دیگه! کدوم؟! "

باز هم همان جواب قبلی. فقط منتظر اینم که بگوید چپی بهتره تا سری بگویم آره منم چپیه رو خیلی دوس دارم! یا بگوید راستی بهتره و من بگویم نه همون چپی رو می خوام و تمام.

اما هیچی به زبان نمی آورد. آهر سر آهی می کشم و می گویم: "می خوام فکر کنم و از مغازه می زنم بیرون!"

توی دلم با حرص می گویم: " حالا اگه دارا بود تا حالا هزار بار اعتراف کرده بود که کدوم بهتره! " خنده ام می گیرد. مثل اینکه واقعا دارا را باور کرده ام.

 

پ.ن: دست آخر چپی را گرفتم ، او هم تا لحظه ی آخر نظری از خود بروز نداد.


نوشته شده در جمعه 91/1/18ساعت 5:23 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک