شاهکار 6 خرداد: توی اتوبان بودیم و سخت داشتیم گپ می زدیم مثل همیشه موضوع بحث با من بود در حالی که مامان حرف می زد دستم را روی فندک ماشین فشار دادم فندک به سمت داخل رفت و گیر کرد چندبار پشت هم فشار دادم و دکمه فندک برنگشت در طی چند فشار مداوم و پشت همم ناگهان دکمه فندک با صدای تقی به حالت اولیه برگشت فندک را از داخل کشیدم بیرون و توی دستهایم گرفتم و ناگهان چسباندمش به سر انگشت سبابه دست چپم بوی جوجه کباب بلند شد (!!!) . . . مامان با تعجب نگاهم کرد و پرسید: چرا این کارو کردی؟ در میان اشک هایم با عصبانیت گفتم: آخه خواستم بدونم این چقدر داغه که می تونه سیگارو روشن کنه! مامان سکوت می کند و من پشت هم اشک می ریزم در حالی که هیچ کاری برای دستم نمی توانم بکنم سوزش دستم لحظه ای فروکش نکرده که با صدای بلندی می گویم: یه چیزی بگو! یه حرف دیگه! مامان: دستت خیلی می سوزه؟! من: میگم یه حرف دیگه بزن!! مامان: تاول نزنه! میگی چی بگم؟! بریم اورژانس! من: اگه شوهرت رئیس جمهور بود چیکار می کردی؟ مامان: الان چه وقته این حرفاس بین این همه گریت! بگو ببینم چقدر می سوزه؟ من: :| پ.ن: تجربه ی واقعا بدی بود! خیلی بد!
کد قالب جدید قالب های پیچک |