سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

بعضی وقتها به سرم می زند بروم با یکی شوهر کنم که در رویاهایم به داشتنش افتخار کردم. افتخار کردم که چه زن  صبوری هستم که یک همچنین شوهر استثنائی را تحمل می کنم...

کسی که انتهای احساساتش را برای اینکه مخ مرا بزند با این جمله بیان می کند که ": اگه من تو رو نگیرم کس دیگه ای پیدا نمیشه که حاضر بشه بگیرتت "

کسی که وقتی می خواهد مرا با یک هدیه غافلگیر کند و مخم را بزند مرا با یک ست 10 پارچه ی آرکوپال یا یک 29 کاره ی مید این چاینا مواجه می کند که باید از داشتنش حسابی ذوق کنم.

کسی که یک خال گوشتی سیاه سمت چپ صورتش منتها علیه دماغش وجود دارد و هر وقت که می خواهد فکر کند باید انگشت اشاره دست راستش را در سوراخ دماغ سمت چپ دماغ بزرگش بکند و انگشت اشاره دست راستش مدام در میان موهای فر (طبیعی) خورده دماغش گم می شود.

از بچگی کنترل بزاغش را از دست داده و من هربار که او با من حرف می زند ، مدام باید شیشه های عینکم را که خیس می شوند با تکه های ریزی از غذا  تمیز کنم و نمی دانم چرا شیشه ی سمت چپ عینکم همیشه متحمل حجم بیشتری از بزاغ است نسبت به شیشه ی راست عینکم.

او دائما دچار حساسیت های فصلی است و کلا عادت ندارد موقع عطسه کردن جلوی دهانش را بگیرد یا صورتش را به سمت دیگری بچرخاند و همیشه دهانش بوی سیر و تخم مرغ می دهد.

و انقدر ریش و سبیل دارد که لب هایش معلوم نیست و ابرو های مشکی کلفت و پیوسته ی یک سره ای دارد و موهایش را از بالای گوش سمت چپش به سمت راست فرق کج باز کرده و از بس موهایش چرب می ماند که آدم فکر می کند یک عالم ژل روی این مو ها خوابیده و همیشه تنش و لباس هایش بوی عرق کهنه ی قاطی شده با رایحه ای از یک عطر قدیمی فاسد گل رز  می دهد

غبغبه ی زیادی دارد و از بس چاق است که سه دکمه ی اول پیراهن لجنی همیشگی اش هرگز بسته نمی شود و همیشه پشت کفش هایش را تا می کند و یک گوشی  کآنهو گوشکوب دارد که تقریبا تاچ شده چون هربار باید با مشت چند بار روی صفحه ی سبزش بکوبی تا کار کند و تنها کارایی اش این است که فقط یک دکمه ی سبز رنگش کار می کند و در نتیجه ی آن تنها می تواند به تماس ها البته با سیستم بسیار هوشمند یکی در میان منحصر به فرد و مخصوص خودش پاسخ داد و دیگر هیچ

 شوهرم یک موتور آخرین سیستم دارد که هر یک ربع یکبار بطور پیشرفته ، خودش راس 15 دقیقه ( نه ثانیه ای کمتر و نه بیشتر ) خاموش می شود و پت پت ناز و دلنشینی سر می دهد و شوهرم هربار دستور می دهد که من پیاده بشوم و موتور را به همراه شوهر جانم هول بدهم . و در این امور هول دادن و جان کندن خودش هچ مشارکتی ندارد و معنقد است شهلا (موتورش) مرا بیشتر از او دوست دارد و ما زن ها حرف همدیگر را بهتر از همه می فهمیم. او شهلا را با لنگ و تف تمیز می کند و با همان لنگ هم دور دهانش را بعد از غذا پاک می کند و به گرد و خاک و بهداشت خانه اش هم خیلی اهمیت می دهد و اگر کمی گرد روی میز تلویزیون ببیند رنگ پوستم را از سفید به یاسی متمایل به ارغوانی تغییر می دهد

شوهرم استعداد های عجیبی دارد مثلا اینکه می تواند از لاین سوم اتوبان همت تفش را بندازد روی شیشه ی پرادویی که در لاین اول و جلوتر از ما حرکت می کند و حتی می تواند فحش هایی بدهد که بنده تا به حال نشنیده ام

شوهرم مرا خیلی دوست دارد و همیشه مرا چه در جمع و چه در خانه «ضعیفه» صدا می کند و از غذاهایی که ساده و زود حاضر می شوند، متنفر است و هرگز لب به آنها نمی زند و تن مرا با کتک ها و عربده هایش می لرزاند و اصلا هم اعتقادی به ماشین لباس شویی و ظرف شویی ندارد و همان اول ازدواجمان ماشین لباس شویی و ظرف شویی جهیزیه ام را فروخت و به جای آن موتور خرید

شوهرم کلا از این دوره های زنان ی زری و نیناز و نانا متنفر است و نمی گذارد من پایم را از خانه بیرون بگذارم و من هم راضیم چون لباسی برای پوشیدن در این دوره ها ندارم و اینطور بهتر است یک جورهایی

شوهرم از همان دوران عقد با من شرط کرده بود که مرا بخاطر مادر پیر و تنهایش می گیرد که حاضر نیست یک تار گندیده ی موی او را با من عوض کند و بخاطر خارش قوزک پای سمت چپش به رخت خواب افتاده و قرار است من از او پرستاری کنم. من هم همواره و در همه ی مراحل زندگی ام از داشتن چنین مادر شوهری که باعث شده بود شوهرم با من ازدواج کند بسیار شاد و خرسند بودم

و شرط دومش هم این بود که به نیت 14 معصوم من 14 تا پسر برایش بیاورم و نام همه ی بچه هایمان را هم خودش و مادر شوهرم فقط انتخاب کنند و باید با لباس های دوران بچگی خودم که مسلما دخترانه بودند هم بزرگشان کنم... نام پسرانمان هم حتما باید به این ترتیب باشد: بیژن - بیژگان - بیژچه - بیژول - بیژن خان - غلام بیژ - بیژ کبیر - بیژان - بیژ کله خر - بیژن برزیل - بیژ صغیر - بیژخان زبل - بیژ قهرمان - بیژ نایب قهرمان - بیژ جهان پهلوان - بیژن استرس ....و آخرین پسرمان هم: بیژ پایانی

و اگر خدایی نکرده دختر هم این وسط در آمد: بیژناز - بیژ خاتون - بیژ دخت - بیژ بانو - بیژ خانوم - بیژ بابا

شوهرم در کار خارجی هم دستی دارد و خیلی هم معروف و خوشنام است و کار بسیار باکلاسی هم دارد و چون شغل باکلاسی داشت ، با اینکه اهل دود و دم نبود اصلا ؛ می گفت که در شغلش باید حتما پیپ بکشد و خب من هم حرفی روی حرف شوهرم نزدم. شوهرم گفت که با عروسی گرفتن حال نمی کند و عروسی مال قشر بی کلاس و کم فرهنگ جامعه است و برای همین به جای آن مرا به مسافرت می برد ؛ من هم قبول کردم با لبخندی سرشار از عشق و افتخار به این همه عقل و درایت همسری که خدا برایم سوا کرده بود

روز عروسیمان ( همان شروع مسافرت مقرر ) موتور را با یک روبان کوچک سر آینه ی موتورش تزئین کرد و در تمام طول راهمان هیچ بوقی نزد چون امکان داشت بوق موتورش خراب شود . ما باهم عاشقانه به سمت درکه مسافرت کردیم و بعد از خوردن ناهار به خانیمان برگشتیم

ولی در کل شوهرم آدم بد قولی است... چون قبل از ازدواج که برای راضی کردن من هر روز بعد از کلاس روبان دوزی شیلا جون دنبالم می آمد و با چاقو مرا وادار به گوش کردن به حرفهایش می کرد به من قول داد که کابینت های آشپزخانه را ام دی اف ارغوانی با طرح زرافه های فانتزی ِ ریز و پراکنده درست کند و اجازه بدهد که تور لباس عروسم پفی گلدار بلنـــــــــــــــــــــــــد باشد تا من شبیه پرنسس ها بشوم تا چشم روناک اینها در بیاید ولی هیچکدام نشد و چشم روناک هنوز هم در نیامده

.

.

.

..... و چقدر خوشبختی نزدیک است

کاریکاتور گدایی


نوشته شده در سه شنبه 91/5/10ساعت 10:43 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک