سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

تمام شب را فکر کردم.

تمام آن لحظه هایی را که تو سرت را روی بالشی رها کرده بودی و بی محبا و گستاخانه خواب دیگری را می دیدی.

با تمام تیک تاک های ساعت بالا سرت که نصفه شب را نشان میداد من به فکری بدتر از قبلی افتاده بودم

تمام شب های بد را مرور کرده بودم

تمام شب ها و روزهایی را که تو در آنها نقش بدترین را ایفا میکردی را در سرم دوباره و دوباره چرخاندم

به تعداد تمام بالا و پایین رفتن های آرام سینه ات؛ من کلافه از این پهلو به آن پهلو شده بودم

تمام قضاوت های از نظرت "زود" را من از فکرم می گذرانم مثل تمام آن روز های سیاه تر از شبی که گذرانده ام.

تمام خودخواهی ها را من در تو میبینم، تو را که در پی خوشگذرانی با آدم های خوبت هستی.

تمام فکر های از نظرت بی منطق در فکر من می چرخد و تو هیچی کمکی نمی کنی.

گناه تمام نامهربانی های بقیه را روی سر تو ریخته ام.

تمام بی خیالی های تو را در خودم فرو ریختم و حالا بی خیالت شدم.

.

میخواهم کوتاه بیایم در برابر هر چه که اتفاق می افتد؛ خیلی بدتر از تو!

 

 

 در ادامه: اونی که میخواد به خودش بگیره ، از این زحمتا نکشه خواهشا!

پ.ن: برگشتم، بالاخره!


نوشته شده در شنبه 91/6/11ساعت 8:41 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک