زنگ یکی مانده به آخر است. زنگ بعد ما شیمی داریم. راه می افتیم به سمت حیاط. هوا جور خاصی سوز دارد. توی حیاط مرد هست؛ راهمان را سمت ورزشگاه کج می کنیم و دور می شویم. پیشنهاد می دهم پله ها را برویم بالا و از آن بالا پایین را نگاه کنیم یا برویم داخل ورزشگاه و به پیشنهاد پلی آلیسا آلیسا بازی کنیم. پلی زورش می آید ولی بعد راضی می شود و چهار تایی می رویم بالا. در ورزشگاه را که باز می کنم بچه های اول را می بینم. خانم فلانی هم همراهشان است. سریع در را می بندیم تا کسی متوجهمان نشود که هیچ کداممان هم حوصله حرف زدن نداریم. از پله ها پایین می آییم و بعد می ایستیم جلوی پنجره ی استخر و میان دو ردیف پله ای که بهم می رسند؛ دستهایمان را می دهیم بهم و فاطمه را می اندازیم وسط؛ تا می آییم شروع کنیم اعتراض می کنم که باید موهایمان را باز کنیم؛ مثل دخترک های جیغ جیغوی پنج ساله و بعد موقع بالا پایین پریدن به رخ هم بکشیم بلندیشان را و به طره ای بفرستیم توی صورت بغلی. با خنده موهایمان را باز می کنیم. و بعد شروع می کنیم ... آلیسا آلیسا جینگیلی آلیسا... هی! می نشینیم زمین و بعد فاطمه تنهایی بلند می شود و همین طور که می خندد آرام می گوید: جینگیلیسه جینگیلیسه جینگیلی آلیسا... چند دور می چرخیم. بعد خودم را می اندازم وسط. در حالی که تنهایی جینگیلیسه را نطق می کنم... توی یکی از چرخش های سریعم در حالی که از لای موهایم تصویر سریعی از یک مانتوهای طوسی را می بینم سر جایم خشکم می زند. همگی می خندیم. خانم فلانی روی پله ها خشکش زده. کمی نگاه می کند و بعد می پرسد: " شما چهار تایی از روشنگرین دیگه؟ " میان خنده هایمان یک "بله" هم تحویلش می دهیم. غلط نکنم داشت فکر می کرد این شپش های روشنگری علاوه بر چندش بودنشان دره دیوانه هم بودند و توی جلسه ی مصاحبه نفهمیده... نرگس هم موهایش را باز کرد و آمد قاطی خل بازیمان. از پله ها که پایین می رفتیم داشتیم به آرمان های سوم ب ای فکر می کردیم. یاد زنجیر های 60 نفریمان بخیر بعد از امتحاناتی که گند می زدیم.
کد قالب جدید قالب های پیچک |