شاید در تمام لحظاتی که من نبودم؛ او بوده... او و چشمهایی که از نظر خودش اغواگر بودند... شاید در تمام غروب هایی که من به تو فکر نمی کردم ؛ او تمام همّ و غمش را گذاشته بوده تا به تو فکر کند... شاید عصر هایی که هم پرسه می شدیم در عصر های گذشته متعلق به او بوده... به او و قدم های ناهماهنگش... شاید وقتی که من سرم را بی خیال روی بالش می گذاشتم... او فکرش را به خیال تو رام می کرد... شاید وقت هایی که حوصله ی من را نداری؛ حوصله ی او را داشته باشی... شاید تو قبل از من و شاید بعد از من چشم هایت را بسپاری به همان کسی که روزگاری دارایی هم بوده اید... شاید قرار باشد بعد از مدتها تو او را با تمام چیز های غیر خوب که نمی پسندیدی بپذیری... اصلا شاید تو تمام دوست داشتن هایت را فراموش کردی... پ.ن: حوصله ندارم. نظرات پست قبلم جواب ندادم متاسفانه.
کد قالب جدید قالب های پیچک |