دوازده سالم بود. سر کلاس دینی اول راهنمایی نشسته بودیم. معلممان صورت سفیدی داشت که مهربان بود و آرامت می کرد. صبور بود و دوست داشتنی. با صدای آرامش می خواند: نام مادرم بهار است. ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم فروردین برادر کوچکم اسفند پدرم بازگشته است... پیروز! عمویم "نوروز" پیش ماست... و مادرم به شکرانه ی این شادمانی سفره ای چیده و جشن می گیرد... هفت سین! توضیح عکس: این سفره رو بچه های کلاس سوم ریاضی همگی با هم چیدیم. اون قاب عکسی که سمت راست میز هست توش همون عکسیه که توی مطلب اولین عکس دسته جمعی سوم ریاضی! براتون ماجراشو نوشتم. اینجا البته یکم رنگ های عکسو فانتزی کردن. اون سماور سمت چپ هم سماور بچگی ها و خاله بازی ها منه! این عکسم با گوشیم گرفتم واسه همین کیفیتش بده و اینکه اینجا هفت سین هنوز کامل نشده و داریم می چینیمش... سبزش هم هنوز آماده نشده بود! تخم مرغ ها و باقی قضایا هم هنوز نذاشتیم. یکم ناقصه ولی پر از خاطرس!
کد قالب جدید قالب های پیچک |