سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

هنوز یک ساعت مانده بود به تحویل سال. اما خیابان های اطراف برق آلستوم هنوز شلوغی سابق را داشت. پسرکی هفت، هشت ساله که کت کرم با شلوار قهوه ای و کراوات قهوه ای پوشیده بود با لباس های نو و براق عیدش آنچنان خشک و رسمی راه می رفت که از دور فکر می کردی عصا قورت داده که صاف قد بکشد. شبیه آدم هایی که توانایی خم کردن زانو هایشان را ندارند. از خیابان که به روز و کندی و البته با وسواس زیاد رد شد؛ صدای فریاد مادرش از آن سمت خیابان بلند شد که: " میلاد! اتوی لباسات خراب شه یا لک روش بیفته پدرتو در میارم پدر سوخته! "

نکته اخلاقی: والا مامان منم اونطوری بهم امر و نهی می کرد همون طوری راه می رفتم به اضافه؛ فکر کنم "پدر در آوردن" در شان تربیت یه بچه نباشه که اینطوری باهاش حرف زد. بعدا چه انتظاری از اون بچه میشه داشت؟! پسری که خودش پدر آینده است برای بچه اش دیگه چی می خواد به کار ببره؟! چی شد احترام متقابل؟! یه سری خط تای بی ارزش انقدر مهم شدن؟!

بی ربط: جالبه اگه بگم یه اس تبریک عید تکراری هم نداشتم! تنوع فکری رفته بالا! :)


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/1ساعت 2:23 صبح به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک