آدم هایی که می میرند آدم های بی ملاحظه ای هستند... من مردن را یک جور خودخواهی می بینم... اینکه دخترک دوازده ساله ای را در برزخی از آدم های به ظاهر خوب رها کنی برایم یک جور ظلم است... مردن یعنی دست بعضی ها را از خودت جدا کنی و ناگهان غیب شوی... مثل پینوکیو در شهر شلوغ! که هی دور خودت بچرخی و به آدم ها ریسمان ببندی و بعد ناگهان ببینی باز ریسمانت را کسی بریده... مردن یعنی بلاتکلیفی دیگران! ... اصلا اینکه هی گریه کنی و بعد حس نکنی که سبک تر شدی خودش درد است... هی گریه کنی و ندانی چرا و بعد دلت بخواهد باز هم گریه کنی... روند فرساینده ای که نه آرامت می کند و نه بی قرار... اما بعضی ها می میرند چون دنیا قد خوبی هایشان جا ندارد... بعضی آدم ها می میرند و هرگز شنیده نمی شوند... بعضی ها می میرند و بعدتر تحریف می شوند... بعضی دیگر می میرند و بعدتر عزیز می شوند... بعضی دیگر هم می میرند و هرگز نه دیده می شوند و نه در یاد کسی می مانند... گروهی هستند که می میرند و خوشبختی تازه شروع می شود... گروهی می میرند و بدبختی تازه خودش را نشان می دهد... اینکه خرما و سن ایچ انبه پخش کنی و این وسط مدام خیره شوی به تل خاک تازه ای که برآمده و رویش پر است از گلایل های سفید و زنبق و زن و مرد هایی که هرکدام به نحوی روحشان باخته ؛ خودش جهنمی است... اینکه با چادرت خیمه بزنی روی سنگ قبر مشکی که زیر نور آفتاب برق می زند و مدام با ظرف کوچک گلابی که قبل از مرگش بهت هدیه داده سر انگشتانت را تر کنی و بکشی روی نوشته های سنگ قبر و مدام با خودت حرف بزنی ؛ خودش جهنم تنهایی است... آن قبرستان جایی بود که من خیلی چیز ها را گور کردم و دیگر به آن برنگشتم... سالهاست که خیلی چیز ها را گور کردم در آنجا و هرگز رویشان را ندیدم و نخواستم که ببینم. حالا ایستادم از دور.... از بالای پل اتوبان قبرستان به سوگ کسی می نشینم که روزگاری بود که زندگیم جان بگیرد و حالا هم نگهش داشته ام که زندگی ام نمیرد... فقط نمیرد . . . چند شب پیش به خاله گفتم و حالا باز هم رویش تاکید می کنم که سرم هم بالای دار برود باز هم فریاد می زنم که دوستش دارم چون آدم خوبی بود! پ.ن: من به آدم های خوب اعتقاد دارم. امروز هم سالگرد از دست رفتن آدم خوبی است! هر کاری که از دستتان بر می آید برایش بکنید + دقیقا وایسادم توی جایگاهی که حرف دارم اما کلمه ندارم
کد قالب جدید قالب های پیچک |