آقاجون نشسته روی صندلی نارنجی خانه ی خاله کوچیکه؛ نگاهش رو به تلویزیون است. بهش میگویم فردا به کی رای میدهی؟ میگوید: حداد! اشاره می کنم که رفت با تعجب نگاه می کند: انصراف داد؟ سر تکان میدهم که یعنی بله! دوباره می پرسم به کی میخوای رای بدی؟ میگوید: به مهندس! می خندم و می گویم نیست دیگر! میگوید: کاندید نشده؟ خنده ی عصبی می کنم و می گویم نه! دستش به وزارت کشور نمی رسید! دیگر نمی تواند. نگاهم می کند و بعد می پرسد پس به کی رای بدم؟ نگاهش می کنم و بعد بلند میشوم میروم جلوی صورتش می گویم: فقط جان من به فلانی رای نده! جدی نگاهم می کند. حدس می زنم که نفهمیده! روی کاغذ درشت می نویسم که به فلانی رای نده و زیر اسمش هم خط می کشم! صدایش را می آورد پایین و می گوید: چرا؟ عصبی میشوم و می گویم: از دار و دسته ی همون هادی عوضیه! همین یک کلمه برایش کافی است تا به عمق ماجرا پی ببرد. و بعد خیلی جدی میشود و لبش را می گزد و دست هایش را می زند به پاهایش که یعنی ناراحت است می گوید به خسرو (پرستارش) هم می رساند که به فلانی رای ندهد. می بوسمش بخاطر این رفتار های بامزه اش. و دوباره خیره می شویم به تلویزیون. ناگهان برمیگردد و می گوید: با کسی سر سیاست دعوایت نشود؟ نگاهش می کنم و میگویم: خودم هم دوست ندارم نمی شنود. لبخند می زند و دوباره به تلویزیون خیره می شود. پ.ن: سعی کردم که در این مورد ساکت باشم. ولی رو مخه!
کد قالب جدید قالب های پیچک |