سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ما هنوز در هنوزیم...

من همانی بودم که آن روز تک و تنها نشسته بود روی نیمکت پارک؛ کنار مادربزرگی که رژ قرمز کلاسیک اش را سه بار روی لبش چپ و راست کرده بود و چند وقت یکبار لب هایش را سفت روی هم فشار میداد و به نوه اش "مانی" نگاه میکرد و چند وقت یکبار هم اس ام اس های من و تو را میخواند. مانی همان پسر مو خرمایی سه ساله ای بود که مدام کامیونش را میگذاشت روی پاهای من و قام قام میکرد.کامیون مانی همانی بود که رنگش سبز فسفری بود و شبیه شن کش های قدیمی بود و خار خار روی سنگ فرش های کنار نیمکت هلش میداد... من همانی بودم که وسط پارک سعی میکرد سرش را فرو کند توی کتاب زبانش؛ همانی که میان سر و صدای های کامیون مانی داشت راه های مبارزه با سر درد های میگرنی را به زبان بیگانه برای خودش توضیح میداد. همانی بودم که اس های تو را دیر به دیر جواب میداد. همانی که گوشیش بی خودی برایت قاطی می کند... من همانم که وسط چمن های کنار پارک ناگهان غم عالم می ریزد روی دلش... همانی هستم که وسط راه بر می گردد و برایت دست تکان می دهد که ترسش از کوچه های تاریک پیشرو بریزد...همانی بودم که همه ی اهالی محل ناکجا آباد باید حکم تخلیه اشک هایش را امضا کنند... همان محله که قدم های من و تو را در لعنتی ترین لحظات ممکن چشیده است... توی همان شهری که به عنوان لعنتی ترین شهر آلوده ی دنیا معروف است...

تو همانی هستی که وقتی دندانم درد میکردم با من دعوا میکردی... همانی هستی که زودی خوابت میبرد... همانی که شب های طولانی ازش خبری نمی شود... تو همانی هستی که خیلی چیز ها به تو بستگی دارد.

بفهم که یک چیز هایی برای من شکنجه است. اینرا بفهم! بفهم که به حداقل های زندگی من حداکثر بی توجهی را میکنی... دلخورم.



پ.ن: لازمه بابت اولین نوشته ی "نور هیاهو" یه تشکر ازش بکنم. در حد مخاطب این نوشته بودن نبودم. ولی امیدوارم که قلمش رو بپسندید که وقتی من نیستم وبلاگ به روز باشه!

+نظرات به علت بی اعصابی نویسنده بسته است

++ از این مدل مطالب متنفرم و باز ویروسش به جونم افتاده


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 11:17 عصر به قلم سارا بانو نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک