هدی اینکه طلا آوردی واقعا جیغم رو در آورد... کلی خوشحال شدم... حالا میتونی شبا زیاد زیاد بخوابی و استرس رسیدن ماه تیر رو نکشی! ... و یادت نره که هر وقت منو دیدی مهم نیست که چقدر گذشته باشه ولی باید بهم شیرینی بدی... از این شیرینی های شکلاتی که روش توت فرنگی گنده ی یخ زده داره... و لابد یه روز توی رادیو هفت مجری برنامه یکی از شعر های تو رو می خونه... بعد من به همه اس ام اس میزنم اون موقع و میگم این شعر دوست منه! این همونیه که باهاش می رفتم پارک ارم... همونیه که هم سرویسیم بود... این اولین کسی هست که من توی هشت سالگی رفتم خونشون... اولین دوستی که پله های دم خونشون رو دو تا یکی کردم... همون که داداشش همش برامون ادای رضازاده رو موقع وزنه برداری در می آورد... همون که نقاشی های خوشگل می کشید... و اولین دوستی بود که شماره ی خونشون رو حفظ شدم و همش بهش می زنگیدم... حالا بابام خوشحاله... مامانم هر کی زنگ می زنه بهش میگه که طلا آوردی... و همه ی دختر خاله هام که وقتی نُه سالت بود دیدیشون می دونن که تو طلا آوردی ... حالا ما می تونیم به همه پُز بدیم که من یه رفیق دارم که طلا آورده... و شعر هایی میگه که هیچکس شبیه اش رو نگفته... و مامانت واقعا راست می گفتن که : چقدر خوب شد که تو نرفتی تجربی... بوس. سارا. + ایشالا که همیشه مامانت خوب؛ بابات خوب؛ داداشت خوب؛ حالت خوب!
کد قالب جدید قالب های پیچک |